مأمون پاسخ داد: «آنچه ميان شما و علويان روى داده، باعث آن شما بوديد و اگر به انصاف نظر كنيد آنان از شما سزاوارترند; و آنچه خلفاى پيش از من با علويان انجام دادند قطع رحم (بريدن از خويشاوند) بوده و من از اين كار به خدا پناه مى برم; در مورد ولايتعهدى امام رضا هم پشيمان نيستم، من از او تقاضا كردم خلافت را بپذيرد ولى او قبول نكرد و تقدير الهى واقع شد. امّا در مورد ابوجعفر محمد بن على ـ ]امام جواد(عليه السلام) [ ـ بايد بگويم كه من او را بدان جهت براى ازدواج با دخترم انتخاب كردم كه با خردسالى در دانش و فضيلت بر تمامى اهل فضل برترى دارد و همين موجب شگفتى و تعجب است; اميدوارم اين موضوع همچنانكه براى من روشن شده براى همه مردم روشن شود، تا بدانند كه نظر درست همان نظر من ]و او سزاوار همسرى دختر من [ است».
عباسيان گفتند: «هر چند اين نوجوان موجب شگفتى و تعجب تو شده، ولى هنوز كودك است و علم و دانشى نياموخته، صبر كن تا ادب بياموزد و با علم دين آشنا شود، آنگاه منظور خود را عملى ساز».
مأمون گفت: «واى بر شما، من اين جوان را بهتر از شما مى شناسم، او از خاندانى است كه علومشان خدايى است و به آموختن نيازى ندارد، پدران او هميشه در علم دين و ادب از مردم بى نياز بودند، اگر مايليد او را بيازماييد تا آنچه گفتم بر شما آشكار شود».
گفتند: «اين پيشنهاد خوبى است، او را مى آزماييم، و در حضور شما مسأله اى فقهى از او مى پرسيم، اگر به درستى پاسخ داد، ما ديگر اعتراضى نخواهيم داشت و بر همگان درستى نظريه خليفه روشن مى گردد و اگر نتوانست پاسخ دهد نيز مشكل ما حل مى شود ]و خليفه از اين ازدواج منصرف مى گردد[».
مأمون گفت: «هر وقت خواستيد مى توانيد او را امتحان كنيد».