اعتراف قاضى
قاضى يحيى بن اكثم كه از دشمنان خاندان نبوت و امامت است خود اعتراف مى كند كه: روزى نزديك تربت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) امام جواد(عليه السلام) را ديدم. با او در مسائل مختلفى به مناظره پرداختم و همه را پاسخ داد.
گفتم: «به خدا سوگند مى خواهم چيزى از شما بپرسم ولى شرم دارم».
امام فرمود: «من پاسخ را بدون آنكه پرسشت را بزبان آورى مى گويم; تو مى خواهى بپرسى امام كيست؟»
گفتم: «آرى به خدا سوگند پرسشم همين است».
فرمود: «امام منم».
گفتم: «نشانه اى بر اين ادعا داريد؟»
در اين هنگام عصايى كه در دست آن حضرت بود به سخن آمد و گفت: «او مولاى من و امام اين زمان و حجت خداست».[26]
نجات همسايه
على بن جرير مى گويد: خدمت امام جواد(عليه السلام) شرفياب بودم، گوسفندى از خانه امام گم شده بود. يكى از همسايگان را به اتهام سرقت آن كشان كشان نزد امام آوردند. امام فرمود: «واى بر شما! او را رها سازيد، گوسفند را او ندزديده، هم اكنون گوسفند در فلان خانه است برويد گوسفند را بگيريد».