حضرت امام حسن(عليه السلام) بر منبر فراز آمدند و فرمودند: «ديشب، مرد يگانه اى از جهان رخت بست كه در ميان گذشتگان و هم در بين آيندگان، به دانش و كردار، يكتا بود. همراه پيامبر، جنگها كرد و در نگاهبانى اسلام و پيامبر، مجاهدانه كوشيد; و پيامبر در جنگها، او را به سپاهسالارى مى فرستاد و او همواره پيروز باز مى گشت...
از زرد و سفيد ـ اشاره به زر و سيم ـ دنيا، بيش از 700 درهم نگذاشت، آنهم سهميه او، و بر آن بود كه با آن خدمتكارى براى خانواده خود فراهم آورد.»
در اين هنگام، امام به سختى گريست و مردم نيز گريستند.
آنگاه بدان جهت كه امامت از مسير راستين خود، انحراف نيابد، جمله اى چند، از خويش گفت:
«من پسر پيامبرم كه مژده آور و بيم رسان بود و مردم را به سوى خدا مى خواند. من شعله اى از آن چراغ فروزان پيامبرى و از خاندانى هستم كه خداوند، پليدى و آلودگى را از آنان دور گردانيده است و هم از آنانم كه در قرآن مجيد، محبت ايشان به وجوب آمده است:
«قُلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى[23]; بگو اى پيامبر، من از شمايان بر رسالتم، پاداشى، جز مهرورزى با خويشانم، نمى خواهم...» ».
آنگاه، امام نشست و عبدالله بن عباس برخاست و گفت:
«مردم! اين ـ اشاره به امام حسن(عليه السلام) ـ فرزند پيامبر شما و جانشين على(عليه السلام) و امام شماست، با او بيعت كنيد!»