شهادت زين العابدين حضرت امام علی بن الحسین تسلیت باد


درباره تاريخ شهادت امام زين العابدين عليه السلام ، گر چه تمام مورخان و سيره نگاران ، اتفاق دارند بر اين كه در ماه محرم واقع شد ولى در روز و سال وقوع آن ، ميان آنان اتفاقى نيست.برخى از آنان ، از جمله امين الاسلام طبرسى گفته اند كه شهادت آن حضرت در روز دوازدهم محرم سال 95 قمرى واقع شده است.(1) برخى ديگر روز 18 محرم (2) و عده اى نيز 25 محرم (3) را ذكر كرده اند. هم چنين صاحب كشف الغمه ، سال شهادت آن حضرت را 94 قمرى دانسته است. (4)

سبب شهادت امام زين العابدين عليه السلام بنا به روايت اكثر مورخان ، زهرى بود كه به دستور وليد بن عبدالملك به آن حضرت خورانيده و وى را مسموم نمودند و برا اثر مسموميت به شهادت رسيد.

در اين جا، زندگانى آن حضرت را به اختصار بيان مى كنيم:

ولادت: ميلاد مسعود امام زين العابدين عليه السلام مصادف بود با پنجم شعبان سال 38 قمرى در عصر خلافت امام على عليه السلام. برخى از مورخين تاريخ تولد آن حضرت را هفتم شعبان، برخى نهم شعبان و عده اى نيز نيمه جمادى الاولى دانسته اند. هم چنين در سال تولدش ‍ برخى سال 36 و برخى نيز 37 قمرى را ذكر كرده اند.

گر چه اكثر مورخان، محل تولد آن حضرت را شهر مدينه دانسته اند ولى با توجه به اين كه آن حضرت در عصر خلافت اميرمؤ منان عليه السلام ديده به جهان گشود و مقر حكومت امام على عليه السلام در آن زمان، در شهر كوفه استقرار يافته و طبعا تمام خانواده و اهل بيت آن حضرت به اين شهر كوچ كرده و در آن ساكن شده بودند، بايد محل تولد امام زين العابدين عليه السلام در همين شهر (يعنى كوفه ) باشد، نه شهر مدينه !

بيشتر تاريخ نگاران اتفاق دارند بر اين كه آن حضرت ، دو سال پيش از شهادت حضرت على عليه السلام به دنيا آمد. بى ترديد، امام حسين عليه السلام در آن سال به همراه پدرش حضرت على عليه السلام در كوفه ساكن بود و بدين لحاظ تولد نور ديده اش زين العابدين عليه السلام نيز در كوفه به وقوع پيوسته است .

نام : على بن الحسين عليه السلام در برخى از مقاتل به (على اوسط) نيز خوانده شده است .

كنيه : لقب هاى آن حضرت به تعداد فضايل اخلاقى و شخصيتى وى فراوان است . در اين جا به چند تاى آنها اشاره مى كنيم : زين العابدين ، سيد الساجدين ، زكى ، امين و ذوثفنات. به خاطر عبادت زياد و سجده هاى طولانى ، پينه اى در پيشانى آن حضرت (سجده كاهش) پديد آمده بود كه بدين جهت وى را به (ذوالثفنات) لقب داده بودند.

نسب پدرى : امام زين العابدين عليه السلام فرزند امام حسين عليه السلام است كه نسبت شريفش با يك واسطه به اميرمؤ منان على بن ابى طالب عليه السلام و با دو واسطه به پيامبر اسلام حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم منتهى مى گردد.

نسب مادرى : نام مادرش ، غزاله يا شهر بانو (شاه زنان) دختر يزدگرد سوم از پادشاهان ساسانى است . اين بانوى مجلله پس از شكست ايرانيان در برابر سپاهيان مسلمان ، به همراه تعدادى از زنان دربار يزدگرد سوم به اسارت مسلمانان درآمد و در عصر عثمان بن عفان در مدينه و بنا به روايتى صحيح تر و در عصر امامت و خلافت اميرمؤ منان على بن ابى طالب عليه السلام در كوفه (5) با اختيار خود به عقد ازدواج امام حسين عليه السلام درآمد. از آن هنگام به (سيدة النساء) معروف شد. وى چند سالى بيش زنده نماند و در هنگام تولد تنها فرزندش امام زين العابدين عليه السلام در سال 38 قمرى بدرود حيات گفت .

محل دفن : قبرستان بقيع ، واقع در مدينه منوره در جوار قبر عمويش امام حسن مجتبى عليه السلام . هم اكنون قبور مشرفه چهار امام معصوم ، يعنى امام حسن مجتبى ، امام زين العابدين ، امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهم السلام در كنار يكديگر قرار دارند.

پيش از اين براى قبور مشرفه ائمه بقيع ، گنبد و بارگاهايى بود كه مزار عاشقان اهل بيت عليه السلام و شيعيان قرار مى گرفت ولى در شوال سال 1344 قمرى مورد حقد و كين وهابيون متعصب حجاز واقع شد و به همراه آثار ساير بزرگان اسلام به كلى تخريب گرديد.(6)

همسر: امام زين العابدين عليه السلام داراى يك همسر عقدى و چند ام ولد بود كه از آنها، خداوند سبحان فرزندانى به وى عطا كرد. نام همسرش فاطمه (مكنى به ام عبدالله ) دختر امام حسن مجتبى عليه السلام است .

فاطمه بنت الحسن ، از زنان با فضيلت و با شخصيت عصر خويش بود. وى مادر امام محمد باقر عليه السلام است . همچنين اين بانوى افتخار يافت كه پدربزرگش ، پدرش ، عمو و پدر شوهرش ، همسرش و فرزندش از امامان معصوم شيعه بودند.

فرزندان : امام محمد باقر عليه السلام ، زيد شهيد، عبدالله باهر، عمر اشرف ، حسين اكبر، عبدالرحمن ، عبيدالله ، سليمان ، حسن ، حسين ، اصغر، على اصغر، محمد اصغر، خديجه ، فاطمه ، عليه و ام كلثوم .(7)

اصحاب و ياران : اسامى تعداد زيادى از مؤ منان ، شيعيان و دوستداران اهل بيت عليه السلام در زمره اصحاب و ياران امام زين العابدين عليه السلام قرار گرفته است ، كه در اين جا به نام هاى برخى از معرفين اشاره مى كنيم : جابر بن عبدالله انصارى ، عامر بن واثله كنانى ، سعيد بن مسيب ، سعيد بن جهان كنانى ، سعيد بن جبير، محمد بن جبير، ابوخالد كابلى ، قاسم بن عوف ، اسماعيل بن عبدالله بن جعفر، ابراهيم بن محمد حنفيه ، حسن بن محمد حنفيه ، حبيب بن ابى ثابت ، ابوحمزه ثمالى ، فرات بن احنف ، جابر بن محمد بن ابى بكر، ايوب بن حسن ، على بن رافع ، ابومحمد قرشى ، ضحاك بن مزاحم ، طاووس بن كيسان ، حميد بن موسى ، ابان بن تغلب ، سدير بن حكيم ، قيس بن رمانه ، عبدالله برقى ، همام بن غالب (فرزدق شاعر)، يحيى بن ام طويل و...

آثار : گرچه از امام زين العابدين عليه السلام آثار ارزشمندى از قبيل مواعظ، احاديث ، اشعار و ادعيه به صورت پراكنده بر جاى مانده است و مورد استفاده محققان و متقيان قرار مى گيرد. ولى دو اثر مدون از آن حضرت باقى مانده است كه در ميان آثار اسلامى ، درخشندگى و جاودانگى ويژه اى دارند. آن دو عبارتند از: 1- صحيفه سجاديه ، كه مشتمل بر 83 دعا و مناجات است. 2- رسالة الحقوق ،كه تبيين كننده حقوق آحاد ملت و افراد بشرى درجامعه اسلامى است.

فضايل و مناقب : امام زين العابدين عليه السلام بسان ساير امامان معصوم عليه السلام جامع كمالات انسانى و فضايل اخلاقى است ، كه در عالم آفرينش همانندى جز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى آنان پديد نيامده است و آن حضرت ،به مقامى از تعبد و تقرب به درگاه الهى نايل شده بودكه وى رازينت پرستش كنندگان لقب دادند.

زمام داران معاصر: امام زين العابدين عليه السلام از هنگامى كه ديده به جهان گشود تا آخر عمر شريفش با 9تن از حاكمان ، معاصر بود. اسامى خلفا و حاكمان به شرح ذيل است :

اميرمؤمنان،امام على بن ابى طالب عليه السلام (35-40 ه .ق) - امام حسن مجتبى عليه السلام (40-41 ه .ق) - معاوية بن ابى سفيان (35-60 ه .ق) - يزيد بن معاويه (60-64 ه .ق) - معاوية بن يزيد (64-64 ه .ق) - عبدالله بن زبير (64-73 ه .ق) - مروان بن حكم (64-65 ه .ق) - عبدالملك بن مروان (65-86 ه .ق) - وليد بن عبدالملك (86-96 ه .ق)

از ميان زمام داران فوق ، رديف اول و دوم از خاندان شريف بنى هاشم ، رديف هاى سوم ، چهارم و پنجم از خاندان بنى اميه و از تيره سفيانى ، رديف ششم از آل زبير بن عوام ، و رديف هاى هفتم ، هشتم و نهم از خاندان بنى اميه و از تيره مروانى مى باشند.

غير از اميرمومنان امام على عليه السلام كه دادگرترين و شايسته ترين شخصيتى است كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به زمام دارى رسيده بود و فرزندش امام حسن مجتبى عليه السلام كه راه پدر گرامش را ادامه مى داد،از ساير زمام داران نامبرده ، نسبت به خاندان عصمت و اهل بيت امير مومنان عليه السلام به ويژه نسبت به شخصيت امام زين العابدين عليه السلام ستم هاى فراوانى به عمل آمده است .

امام عليه السلام در بيشتر ايام زندگى اش از سوى خلفا و حاكمان محلى آنان در اذيت و آزار بود. ايام امامت امام زين العابدين عليه السلام مصادف بود با حكومت يزيد بن معاويه تا وليد بن عبدالملك .

سرانجام در عصر وليد عبدالملك و به دستور اين خليفه نابكار، آن حضرت ، مسموم و به شهادت رسيد.

برخى از فضايل و مناقب حضرت

تعبد: امام زين العابدين عليه السلام داراى حالت ويژه اى از تعبد و بندگى در پيش گاه الهى بود. چنان خدا را عبادت مى كرد گويا او را مى بيند. تمام حالات ، رفتار و كردار آن حضرت بندگى الهى بود. هر گاه وضو مى گرفت ، رنگش تغيير مى كرد و همين كه به نماز مى ايستاد، لرزه بر اندامش عارض ‍ مى شد. گاهى از او مى پرسيدند كه اين چه حالتى است در هنگام وضو و نماز بر تو عارض مى گردد؟ پاسخ مى داد: چون مى خواهم به طاعت پروردگارم قيام نمايم و با وى راز دل گويم ، از اين جهت بر بدنم لرزه مى افتد. روايت شده است : كه هنگامى كه آن حضرت در حال عبادت و سجده بود، خانه اش را آتش فرا گرفت و همگى از ترس آتش سوزى گريختند ولى آن حضرت اعتنايى به آتش نداشت و سر از سجده بر نمى داشت تا اين كه آتش خاموش شد. آن گاه از وى پرسيدند: چه چيز تو را بازداشت كه سر از سجده بردارى و از آتش بگريزى ؟ فرمود: ترس از آتش آخرت . (8)

از امام محمد باقر عليه السلام روايت شده است كه فرمود، پدرم حضرت على بن الحسين عليه السلام در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى گذارد چنان كه اميرمؤ منان عليه السلام نيز چنين بود. از براى پدرم پانصد درخت خرما بود، در نزد هر درختى دو ركعت نماز مى گذارد و گاهى كه به نماز مى ايستاد رنگ مباركش متغير مى گشت و حالش نزد خداوند جليل مانند بندگان ذليل بود و اعضاى شريفش از خوف خدا مى لرزيد و نمازش ، نماز مودع بود. يعنى مانند آن كه مى داند اين نماز آخر او است و بعد از آن ديگر ممكن نخواهد بود او را. (9)

انفاق: امام زين العابدين عليه السلام به انفاق و دستگيرى مستمندان اهميت فوق العاده اى مى داد. تا آن جا كه براى وى امكان پذير بود، نياز فقرا و مستمندان را برآورده مى كرد. آن حضرت ، شب ها به طور ناشناس براى فقرا و مستمندان آذوقه مى برد و بر در خانه هايشان مى گذاشت .

از محمد بن اسحاق روايت شده است: در مدينه ، مردم زيادى به راحتى و آسانى زندگى مى كردند و نمى دانستند كه مخارج آنها از كجا تامين مى گردد. همين كه امام زين العابدين عليه السلام وفات كرد، ديگر كسى براى آنان در شب چيزى نمى برد و تازه فهميدند كه زندگى آنان از سوى امام على بن الحسين عليه السلام تامين مى گرديد.(10)

هم چنين روايت شده است كه پس از شهادت امام زين العابدين عليه السلام دانسته شد كه در مدينه ، يكصد خانوار نيازمند زندگى مى كردند كه مخارج زندگى آنان از سوى امام زين العابدين عليه السلام تامين مى گرديد.

از ابوحمزه ثمالى روايت شده است : امام زين العابدين عليه السلام در شب ها، انبان نان را بر مى داشت و بر پشت مبارك خويش حمل مى كرد و به فقراى مدينه تصدق مى نمود و مى فرمود: صدقه پنهانى ، خشم الهى را فرو مى نشاند. چون آن حضرت به شهادت رسيد، در هنگام غسل بدن مباركش ، آثار حمل كردن انبان ها را بر دوش مبارك آن حضرت مشاهده كردند. هم چنين پس از شهادت آن حضرت ، اهالى مى گفتند: ما پس از وفات على بن الحسين عليه السلام ديگر صدقه پنهانى نيافتيم .

از سفيان روايت شده است : على بن الحسين عليه السلام سالى اراده حج نمود. خواهرش حضرت سكينه ، هزار درهم براى آن حضرت ، توشه راه تهيه كرد و در اختيار آن حضرت قرار داد.امام زين العابدين عليه السلام در روز گرمى از خانه به قصد حج خارج شد و توشه اهدايى خواهرش سكينه را به مستمندان ، تصدق و بخشش نمود.(11)

عفو و بخشش: امام زين العابدين عليه السلام در برابر برخوردهاى خارج از نزاكت افراد، بردبارى ويژه اى از خود بروز مى داد و بر خشم خود، غالب مى گرديد و خطاكاران را مى بخشيد و از آنان انتقام گيرى نمى كرد. روايت شده است كه مردى نزد آن حضرت آمد و به وى خبر رسانيد كه شخصى آن حضرت را دشنام داده و نسبت به وى بدگويى نموده است . امام عليه السلام فرمود: مرا به نزد وى ببر. آن مرد گمان كرد كه حضرت براى انتقام گيرى و تنبيه شخص ‍ بدگو، به نزد وى مى رود. اما همين كه به آن شخص رسيد، به وى فرمود: آن چه درباره من گفته اى ، اگر حق است ، من از خداى سبحان مسئلت دارم كه مرا بيامرزد و اگر دروغ بوده و در حق من مرتكب خطا شدى ، از خدا مى خواهم تو را بيامرزد.(12)درباره بخشش آن حضرت ، نمونه هاى فراوان ديگرى نيز موجود است كه به خاطر لزوم مراعات اختصار از آنها خوددارى مى كنيم .

وقار و شكوه: امام زين العابدين عليه السلام داراى شخصيتى ممتاز در ميان بزرگان مدينه و تابعين بود و همگان نسبت به مقام و منزلت وى معترف بوده و اگر فشار و يا خطرى از سوى دشمنان احساس نمى كردند، زبان به تعريف و تمجيد آن حشرت مى گشودند.

زهرى كه در عصر امام زين العابدين عليه السلام مى زيست و در اوائل زندگى اش از بزرگترين فقيه و عالم وابسته به دستگاه خلافت بود و در اواخر عمر از آنها و رفاه طلبى كناره گيرى كرده و در كمال قناعت و رياضت ، زندگى را به پايان رسانيد، درباره شخصيت امام زين العابدين عليه السلام گفت : لم ادرك احدا من اهل هذاالبيت (يعنى بيت النبى صلى الله عليه و آله و سلم ) افضل من على بن الحسين عليه السلام ؛ (13) من در ميان اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، برتر از على بن الحسين عليه السلام نيافتم . هم چنين ابوحازم كه از معاصرين آن حضرت بود، درباره شخصيت آن حضرت گفت : ما رايت هاشميا افضل من على بن الحسين عليه السلام ؛ (14) من در ميان شما بنى هاشم برتر از على بن حسين عليه السلام نديدم .

حج امام سجاد عليه السلام و شعر فرزدق

هشام بن عبدالملك كه دهمين خليفه امويان است ، پيش از خلافت خويش ‍ در عصر خلافت پدرش عبدالملك ، سالى به همراه درباريان شام و اطرافيان خود به مكه رفت تا حج خانه خدا به جاى آورد. در آن سال ، حاجيان زيادى به مكه آمده و زيارت خانه خدا را انجام دادند. روزى هشام براى طواف خانه خدا و استلام (حجر الاسود) تلاش زيادى نمود ولى به خاطر فشار جمعيت و ازدحام آنان براى استلام حجر الاسود، وى موفق به اين كار نشد و از ادامه طواف باز ماند. به ناچار منبرى براى او در مسجدالحرام فراهم كرده و هشام بر آن نشست . شاميانى كه به همراه وى به مكه آمده بودند، در كنارش حلقه زده و نظاره گر جمعيت بودند.

در اين هنگام امام زين العابدين عليه السلام كه داراى صورتى زيبا و معطر به بوى خوش بود و محل سجده در پيشانى اش از كثرت عبادت ، پينه بسته بود، با وقار تمام وارد مسجدالحرام شد و طواف خانه خدا را انجام داد و همين كه به (حجرالاسود) رسيد، مردم به احترام آن حضرت آن حضرت ، راه را باز كرده و به ملاحظه جلالت آن حضرت ، خود را كنار كشيدند تا وى بتواند استلام حجرالاسود نمايد و اعمالش را به راحتى انجام دهد.

بر هشام كه از نزديك ، شاهد اين ماجرا بود و تصور نمى كرد كه برتر از وى در ميان مسلمانان شخصيتى وجود داشته باشد، بسيار گران آمد و موجب خشمش گرديد، اما خود را كنترل كرد و خشم خويش را بروز نداد تا اين كه شاميانى كه در كنارش بودند،از وى پرسيدند:اين شخص كيست كه مردم براى وى اين همه احترام و فضيلت قائلند؟

هشام به خاطر اين كه شاميان پى به فضيلت و منزلت آن حضرت نبرند، خود را به نادانى زد و در پاسخ آنان با بى اعتنايى گفت : او را نمى شناسم !

در حالى كه او بهتر از هر كس آن حضرت را مى شناخت . ابوفراس همام بن غالب ، معروف به (فرزدق) كه در جمع شاميان بود، لب به سخن گشود و گفت : اگر تو او را نمى شناسى ، من او را مى شناسم ، او زين العابدين على بن الحسين عليه السلام است . آنگاه ابياتى در فضيلت آن حضرت سرود و براى حاضران قرائت كرد. در مطلع قصيده ابوفراس آمده است :

هذا ابن خيز عبادالله كلهم                   هذا التقى النقى الطاهر العلم

هذا الذى تعرف البطحاءوطاته               و البيت يعرفه و الحل و الحرم

يكاد يمسكه عرفـان راحته                   ركن الحطيم اذا ما جاء يستلم

اذا رأته قريش قـال قائلـها                     الى مكارم هذا ينتهى الكرم

هشام كه انتظار تعريف و تمجيد اهل بيت عليه السلام را در نزد خويش ‍ نداشت ، از سروده فرزدق ، بسيار خشمگين شد و دستور داد مواجب و حقوق ماهانه و جوايز فرزدق را قطع كنند و او را در مكانى ميان مكه و مدينه ، معروف به (عسفان) زندانى نمايند.

فرزدق ، مدتى در زندان عسفان گرفتار ماموران خليفه اموى بود، تا اين كه آزاد گرديد. امام زين العابدين عليه السلام براى تقدير از هوادارى فرزدق از اهل بيت عليه السلام و بيان فضايل آنان در نزد دشمنان ، دوازده هزار درهم براى وى فرستاد و از او عذر خواهى كرد كه اگر بيشتر از اين در نزد ما بود، صله بيشترى مى داديم .

فرزدق از پذيرفتن صله هاى امام زين العابدين عليه السلام خوددارى كرد و در پاسخ آن حضرت گفت : هدف من از سرودن آن ابيات ، چيزى غير از خرسندى خداى سبحان نبود. من خواستم خدا و رسولش را خشنود كنم .

امام عليه السلام وى را دعا كرد و از او خواست كه آن مال را بپذيرد.

فرزدق پس از اصرار امام زين العابدين عليه السلام ،هدايايش را پذيرفت و آن ها را بركت زندگى خويش قرار داد.(15)

پی نوشت:

1- زندگانى چهارده معصوم عليه السلام (ترجمه اعلام الورى )، ص 359.

2- كشف الغمة ، ج 2، ص 275.

3- ائمتنا، ج 1، ص 259.

4- كشف الغمه ، ج 2، ص 275.

5- زندگانى چهارده معصوم عليه السلام (ترجمه اعلام الورى )، ص 358.

6- ائمتنا، ج 1، ص 295.

7- الارشاد، ج 2، ص 155.

8- كشف الغمه ، ج 2، ص 261.ش

9- منتهى الآمال ، ج 2، ص 6.

10- كشف الغمه ، ج 2، ص 266.

11- كشف الغمه ، ج 2، ص 266.

12- همان مدرك 262.

13- الارشاد، ص 498.

14- كشف الغمه ، ج 2، ص 272.

15- نك : مناقب آل ابى طالب ، ج 3، ص 301؛ كشف الغمه ، ج 2، ص 267 و الارشاد، ص 502.

شهادت سید و سالار شهیدان حضرت امام حسین بر شیعیان جهان تسلیت باد


  • یورش وحشیانه
  • تیر سه شعبه
  • تهاجم به خیام
  • دعاى امـام (ع)
  • مناجات امـام (ع)
  • شهادت امـام (ع)
  • فریاد حضرت زینب (س)
  • هلال بن نافع
  • آخرین لحظات
  • فرمان قتل
  • تعیین قاتل
  • شیون ملائكه
  • خبر شهادت
  • آخرین شهید
  • ذوالجناح
  • دگرگونى عالم

 

یورش وحشیانه: عمر بن سعد فریاد برآورد و به سپاه كوفه گفت: مادامى كه حسین در كنار خیمه ها با اهل‌بیت خود مشغول وداع است بر او حمله كنید! كه اگر از آنان فارغ شود شما را از هم به طورى پراكنده كند كه میمنه از میسره باز شناخته نشود! پس بر آن حضرت حمله كرده و او را تیر باران نمودند به گونه اى كه تیرها از میان طناب چادرها و خیمه ها مى گذشت و پیراهن بعضى از زنان را پاره مى كرد، پس امام علیه السلام بر سپاه دشمن حمله كرد و همانند شیرى خشمگین برآنان تاخت درحالى كه ازهر طرف باران تیر مى بارید و آن بزرگوار سینه اش را سپر آن تیرها قرارمى داد.(1)

در این هنگام امام علیه السلام به سپاه كوفه فرمود: براى چه با من مقاتله مى كنید؟ آیا حقى را ترك كردم یا سنتى را تغییر داده ام؟ و یا شریعتى را تبدیل كرده ام؟!

آن جماعت پاسخ دادند: نه! ولى با تو قتال مى كنیم به خاطر كینه اى كه از پدرت داریم! و آنچه با پدران و بزرگان ما در روز بدر و حنین كرده است.(2)

چون امام علیه السلام این سخن را از آن گروه شنید به سختى گریست و بعد به طرف راست و چپ نگریست ولى كسى از انصارش را ندید مگر این كه خاك بر پیشانى آنها نشسته و شهید شده بودند.(3)

سپس باز هم آن حضرت با دشمن مقاتله مى كرد تا این كه شمر بن ذى الجوشن آمد و بین او و خیمه ها و اهل‌بیت آن حضرت حائل شد؛امام علیه السلام بر سپاه كوفه فریاد زد و فرمود:واى بر شما اى پیروان آل ابى سفیان! اگر شما را دینى نیست و از روز معاد باكى ندارید لااقل در دنیا آزاده باشید، اگر از نژاد عرب هستید به حسب خود باز گردید!

تیر سه شعبه: امام علیه السلام ایستاد تا لحظه اى استراحت نماید در حالى كه در اثر مبارزه و شدت گرما توانش كم شده بود، ناگاه سنگى بر پیشانى مباركش اصابت كرد، پس لباس خود را گرفت كه خون را از صورتش پاك نماید تیرى سه شعبه آهنین و مسموم بر سینه مباركش - و بر اساس بعضى از روایات - بر قلب مبارك حضرتش نشست.

امام حسین علیه السلام فرمود: «بسم الله و بالله و على ملة رسول الله» و سر به سوى آسمان برداشت و گفت: خدایا! تو مى دانى اینان كسى را مى كشند كه روى زمین فرزند پیامبرى جز او نیست؛ سپس تیر را گرفته از پشت بیرون آورد و خون همانند ناودان جارى شد، آنگاه دستش را زیر آن زخم گرفته، چون از خون لبریز شد به آسمان پاشید و از آن خون قطره اى باز نگشت، باز دست مباركش را از خون پر كرده و بر صورت و محاسنش مالید و فرمود: همین گونه باشم تا جدم رسول خدا را ملاقات كنم و بگویم: اى رسول خدا! مرا این گروه كشتند.(4)

تهاجم به خیام: سپس باز هم آن حضرت با دشمن مقاتله مى كرد تا این كه شمر بن ذى الجوشن آمد و بین او و خیمه ها و اهل‌بیت آن حضرت حائل شد(5)؛ امام علیه السلام بر سپاه كوفه فریاد زد و فرمود: واى بر شما اى پیروان آل ابى سفیان! اگر شما را دینى نیست و از روزمعاد باكى ندارید لااقل در دنیا آزاده باشید،اگر ازنژاد عرب هستید به حسب خودبازگردید!

شمر ندا كرد: چه مى گوئى اى پسر فاطمه ؟!

امام علیه السلام فرمود: من با شما مقاتله مى كنم و شما با من جنگ دارید، زنان را گناهى نیست، به این گروه تجاوزگر خود سفارش كن تا زنده هستم متعرض حرم من نشوند.

شمر گفت: این چنین خواهیم كرد اى پسر فاطمه!

آنگاه رو به لشكرش كرده و فریاد زد: از حرم و سراپرده این مرد دور شوید و آهنگ خود او كنید! كه به جان خودم سوگند او كفو كریمى است!

پس سپاه كوفه با سلاح متوجه آن حضرت گردیده و آن بزرگوار بر آنها حمله مى كرد و آنان بر آن حضرت یورش مى بردند و در آن حال در طلب جرعه اى آب بود كه نیافت تا هفتاد و دو زخم بر بدنش وارد شد.(6)

و گفته اند: آنقدر تیر بر بدن مباركش اصابت كرده بود كه زره آن حضرت همانند خار پشت پر از تیر بود، و تمام این تیرها در قسمت جلو و پیش روى آن حضرت بود.(7)

پس مدتى نسبتاً طولانى از روز سپرى شد و مردم از كشتن آن حضرت پرهیز كرده و هر كدام این كار را به دیگرى واگذار مى نمودند، در این هنگام شمر فریاد زد: واى بر شما! مادرتان در عزایتان بگرید! چه انتظارى دارید؟ او را بكشید. پس از هر جانب به او حمله ور شدند.(8)

بعضى نوشته اند كه: امام حسین علیه السلام سه ساعت از روز روى زمین افتاده بود و به آسمان نظر مى كرد و مى گفت: «صبراً على قضائك، لا معبود سواك، یا غیاث المستغثین»، پس چهل نفر از لشكر به سوى امام شتافتند تا سر از بدنش جدا سازند و عمر بن سعد مى گفت: در كشتن او شتاب كنید.

امام صادق علیه السلام به زراره فرمود: اى زراره! آسمان چهل روز بر حسین علیه السلام خون گریست و زمین چهل روز به سیاهى گریست و خورشید تا چهل روز به گرفتگى و سرخى گریست و كوه‌ها از هم پاشید و فرو ریخت و دریاها متلاطم گشت.

شبث بن ربعى در حالى كه شمشیر در دست داشت نزدیك امام آمد كه سر از تن آن بزرگوار جدا نماید، آن حضرت نظرى به او نمود كه او شمشیر را رها كرده و در حالى كه فریاد مى زد فرار كرد.(9)

دعاى امام علیه السلام: و چون امر بر حسین سخت شد سر به سوى آسمان برداشت و گفت: "اللهم متعالى المكان عظیم الجبروت شدید المحال غنى عن الخلائق عریض الكبریأ قادر على ما تشأ قریب الرحمة صادق الوعد سابغ النعمة حسن البلأ قریب اذا دعیت محیط بما خلقت قابل التوبة لمن تاب الیك قادر على ما اردت تدرك ما طلبت شكور اذا شكرت ذكور اذا ذكرت ادعوك محتاجاً و ارغب الیك فقیراً و افزع الیك خائفاً و ابكى مكروباً و استعین بك ضعیفا و اتوكل علیك كافیاً اللهم احكم بیننا و بین قومنا فانهم غرونا و خذلونا و غدروا بنا و نحن عترة نبیك و ولد حبیبك محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم الذى اصطفیته بالرسالة و ائتمنته على الوحى فاجعل لنا من امرنا فرجاً و مخرجاً یا ارحم الراحمین."(10)

اى خداى بلند مرتبه و داراى قدرت و سلطنتى عظیم و تدبیر و عقابى شدید، بى نیاز از خلائق و داراى كبریائى پهناور و گسترده و بر هر چه خواهى قدرت دارى، رحمت تو قریب و به وعده خود عمل خواهى كرد، نعمت تو تمام و بلاى تو نیكو، چون خوانده شوى نزدیك و بر مخلوقات احاطه داشته و توبه تائب را مى پذیرى، بر هر چه اراده كنى نیرومند و بر آنچه خواهى كنى توانا، چون تو را سپاس گویند سپاس جزا دهى و چون تو را یاد كنند یادشان كنى، تو را مى خوانم در حالى كه محتاجم، و رغبت به سوى تو دارم در حالى كه فقیرم، به تو پناه مى برم در هراس و ترس و مى گریم در سختی‌ها، و از تو كمك مى گیرم در حال ضعف، و بر تو توكل مى كنم و مرا كافى است. خدایا بین ما و قوم ما تو حكم فرما، اینان ما را فریفته و ما را تنها گذاشتند و با ما غدر نمودند و ما عترت پیامبر توایم فرزند حبیب تو محمد كه او را به رسالت برگزیدى و او را امین وحى خود قرار دادى، پس براى ما قرار ده از امر ما فرج و گشایشى اى مهربان‌ترین مهربانان.

مناجات امام علیه السلام: امام علیه السلام در آخرین لحظات عمر شریفش با خدا راز و نیاز نموده با این جملات مناجات مى كرد: "صبراً على قضائك یا رب، لا اله سواك یا غیاث المستغیثین مالى ربُّ سواك ولا معبود غیرك، صبراً على حلمك یا غیاث من لا غیاث له یا دائماً لا نفاد له یا محیى الموتى یا قائماً على كل نفس بما كسبت، احكم بینى و بینهم و انت خیر الحاكمین."(11)

بر قضا و حكم تو اى خدا صبر پیشه سازم، خدایى به جز تو نیست! اى فریادرس استغاثه كنندگان! پروردگارى براى من غیر تو نیست و معبودى به جز تو ندارم، بر حكم تو صبر مى كنم اى فریادرس كسى كه جز تو فریادرسى ندارد و اى كسى كه ابدى و دائمى هستى و مردگان را زنده مى كنى، اى آگاه و شاهد و ناظر بر تمام كردار و افعال مخلوق خود! تو در میان من و این گروه حكم كن كه تو بهترین حكم كنندگانى.

شهادت امام علیه السلام: هنگامى كه در اثر كثرت جراحات و تشنگى ضعف بر آن بزرگوار مستولى گردید، شمر فریاد زد: چرا منتظر هستید؟ حسین جراحات زیادى برداشته و نیزه ها او را از پاى درآورده است، از هر طرف بر او حمله كنید، مادرانتان در عزاى شما بگرید!

پس از هر طرف بر او حمله‌ور شدند، حصین بن تمیم تیرى بر دهان آن حضرت زد و ابو ایوب غنوى تیرى بر حلق نازنینش و زرعه بن شریك ضربه‌اى بر كتف امام وارد ساخت و سنان بن انس نیزه اى به سنیه مبارك آن حضرت زد و صالح بن وهب نیزه اى بر پهلوى آن بزرگوار وارد كرد كه آن حضرت بر گونه راست روى زمین افتاد، آنگاه آن حضرت نشست و تیر را از حلق شریفش به در آورد، در این حال عمر بن سعد به امام نزدیك شد.(12)

فریاد حضرت زینب علیهاالسلام: زینب كبرى از خیمه بیرون آمد و فریاد مى زد: وا اخاه! وا سیداه! وا اهل بیتاه! اى كاش آسمان بر زمین سقوط مى كرد و اى كاش كوه‌ها خرد و پراكنده بر هامون مى ریخت.(13) پس بر عمر بن سعد فریاد زد: واى بر تو! ابو عبدالله را مى كشند و تو تماشا مى كنى؟ او هیچ جوابى نداد! زینب فریاد برآورد و گفت: واى بر شما! آیا در میان شما مسلمانى نیست؟ باز هیچ كس پاسخى نداد.(14)

و بعضى نقل كرده اند كه: عمر بن سعد اشكش جارى گردید ولى صورتش را از زینب برگرداند.(15)

هلال بن نافع: هلال مى گوید: ما با اصحاب عمر بن سعد ایستاده بودیم كه ناگهان دیدیم كسى فریاد مى زد: اى امیر! بشارت كه اینك شمر حسین را به قتل رساند!

هلال مى گوید: من میان دو صف آمدم و جان دادن امام را تماشا مى كردم! به خدا قسم هیچ كشته به خون آغشته اى را نیكوتر و درخشنده روى تر از او ندیدم. نور چهره و زیبائى هیئت او اندیشه قتل وى را از یاد من برد و در آن حال شربتى از آب مى خواست، شنیدم مردى مى گفت: هرگز آب نخورى تا بر آتش درآئى و از حمیم آن بنوشى.

و امام را شنیدم در پاسخ مى فرمود: من نزد جدم مى روم و در بهشت در كنار او خواهم بود و از آب گوارا بنوشم و از آنچه شما با من كردید به او شكایت كنم. پس همه جماعت در غضب شدند كه گوئى خداوند در دل آنها رحمت نیافریده بود و من گفتم: به خدا قسم دیگر در هیچ كار با شما شریك نشوم!(16)

هنگامى كه در اثر كثرت جراحات و تشنگى ضعف بر آن امام مستولى گردید، شمر فریاد زد: چرا منتظر هستید؟ حسین جراحات زیادى برداشته و نیزه ها او را از پاى درآورده است، از هر طرف بر او حمله كنید، مادرانتان در عزاى شما بگرید! پس از هر طرف بر او حمله‌ور شدند، حصین بن تمیم تیرى بر دهان آن حضرت زد و ابو ایوب غنوى تیرى بر حلق نازنینش و زرعه بن شریك ضربه‌اى بر كتف امام وارد ساخت و سنان بن انس نیزه اى به سنیه مبارك آن حضرت زد و صالح بن وهب نیزه اى بر پهلوى آن بزرگوار وارد كرد كه آن حضرت بر گونه راست روى زمین افتاد، آنگاه آن حضرت نشست و تیر را از حلق شریفش به در آورد، در این حال عمر بن سعد به امام نزدیك شد.

آخرین لحظات: پس زمانى گذشت هر كس كه نزدیك آن بزرگوار مى شد و كشتن امام براى او ممكن بود، باز مى گشت و كراهت داشت كه آن حضرت را به قتل برساند، سپس شخصى كه او را مالك بن نمیر كندى مى گفتند و او مردى شقى و بى‌باك بود نزدیك امام آمد و شمشیرى بر سر آن بزرگوار زد كه برنس(عمامه) را قطع كرده و به سر مبارك آن حضرت رسید كه خون جارى گردید. امام حسین علیه السلام آن برنس را انداخت و كلاهى را طلب كرد و بر سر گذاشت و به آن مرد فرمود: هرگز با آن دست غذا و آب نخورى و خدا تو را با ظالمان محشور گرداند! آن مرد كندى برنس امام را برداشت و بعد از آن همیشه در فقر و مسكنت به سر مى برد و دستانش مانند آدم‌هاى شل، از كار افتاد.(17)

و چون آن بزرگوار از اسب به روى زمین فرود آمد خواست بر جانب راست بخوابد از كثرت جراحات ممكن نشد سپس بر پهلوى چپ خواست بخوابد اما نشد پس مقدارى از رمل و خاك را گرد آورد و همانند بالشى درست كرده و سر بر آن نهاد و سپاه كوفه در حیرت بودند كه او در چه حالتى است؟ بعضى مى گفتند: او از دنیا رفته است و بعضى گفتند: توان جنگ كردن ندارد.(18)

فرمان قتل: عمر بن سعد به مردى كه در طرف راست او بود گفت: واى بر تو! پیاده شو و او را به قتل برسان، خولى بن یزید سرعت كرده تا سر امام را جدا سازد، سنان بن انس نخعى لعنة الله پیاده شد و با شمشیر بر گلوى شریف آن حضرت مى زد و مى گفت: والله! من سر تو را جدا مى كنم و مى دانم تو پسر رسول خدا هستى و پدر و مادرت بهترین مردم است، سپس سر مقدس آن بزرگوار را از بدن جدا كرد.(19)

تعیین قاتل: 1- «شمر بن ذى الجوشن» ابن عبدالبر از خلیفة بن خیاط نقل كرده است: آن كسى كه امام حسین را به قتل رساند شمر بن ذى الجوشن است و امیر لشكر عمر بن سعد بوده است(20)، و نوشته است كه: شمر در خشم شد و روى سینه مبارك امام نشست و محاسن آن بزرگوار را گرفت، چون خواست امام را به قتل برساند امام لبخندى زد و فرمود: آیا مرا مى كشى و مى دانى من كیستم؟

شمر گفت: تو را خوب مى شناسم، مادرت فاطمه زهرا و پدرت على مرتضى و جدت محمد مصطفى است، تو را مى كشم و باكى ندارم! پس امام را با دوازده ضربه شمشیر به شهادت رساند وسر مبارك آن حضرت را جدا كرد.(21)

2- «سنا بن انس نخعى» او به خولى گفت: سر حسین را از بدن جدا كن، خولى چون خواست چنین كند فتورى در او پیدا شد و لرزه بر اندامش افتاد، سنان او را گفت: «فِتّ اللّه عَضُدك!»؛ «خدا بازویت را سست گرداند از چه مى لرزى؟» پس خود پیاده گشت و سر امام را جدا ساخته و او را به دست خولى داد!(22)

3- «خولى بن یزید» او بر امام یورش برد و سر مقدس آن بزرگوار را جدا نمود و نزد عبیدالله بن زیاد برد و گفت: اوقر ركابى فضة و ذهبا انى قتلت الملك المحجبا قتلت خیرالناس اما و ابا و خیرهم ان ینسبون نسبا.(23) و (24)

شیون ملائكه: چون امام علیه السلام به شهادت رسید ملائكه آسمان به شیون آمدند و گفتند: پروردگارا! این حسین برگزیده تو و فرزند پیامبر توست. پس خداوند عزوجل تمثال حضرت قائم علیه السلام را براى ملائكه ظاهر گردانید و فرمود: به وسیله این قائم از خون حسین انتقام خواهم گرفت.(25)

و گفته اند: آنقدر تیر بر بدن مباركش اصابت كرده بود كه زره آن حضرت همانند خار پشت پر از تیر بود، و تمام این تیرها در قسمت جلو و پیش روى آن حضرت بود.

خبر شهادت: راوى مى گوید: كنیزى از ناحیه خیام امام حسین علیه السلام بیرون آمد، مردى به او گفت: یا امة الله! مولاى تو كشته شده است.

آن كنیز مى گوید: من با سرعت به سوى بانوى خود به حرم بازگشتم و فریاد زدم و زنان حرم نیز بپاخاسته و همراه من فریاد زدند.(26)

آخرین شهید: سوید بن مطاع در میان شهدا در اثر جراحات زیاد افتاده بود (ظاهرا او در حمله اول در اثر تیرهاى دشمن روى زمین افتاده و از هوش رفته بود) وقتى به هوش آمد شنید كه مى گویند: قتل الحسین! «حسین كشته شد» در خود احساس سبكى كرد كه مى تواند برخیزد و با او حربه اى بود و شمشیر او را گرفته بودند، پس با همان حربه ساعتى با دشمن مقاتله كرد تا او را عروة بن بطان و زید بن رقاد به قتل رسانیدند و او آخرین نفر از اصحاب امام حسین بود كه شهید گردید.(27)

ذوالجناح: پس اسب آن حضرت شیهه كشان و گریان به جانب خیمه ها شتافت در حالى كه پیشانى خود را به خون امام علیه السلام آغشته نموده بود.(28) و از امام باقر علیه السلام نقل شده است كه اسب مى گفت «الظلمیة الظلیمة من امة قتلت ابن بنت نبیها»؛ «واى از ستم امتى كه فرزند دختر پیامبر خود را كشتند» و با همان فریاد رو به خیمه ها آورد.(29)

و در زیارت ناحیه آمده است: "فلما رأین النّسأ جوادك مَخزیّاً و نظرن سرجك علیه ملویّاً برزن من الخُدور ناشرات الشُّعور على الخدود لا طمات الوجوه سافراتٌ و بالعویل داعیات و بعد العزّ مُذلّلات و الى مصرعك مُبادرات، و الشّمر جالس على صدرك و مولغ سیفه على نحرك قابض على شیبتك بیده ذابح لك بمهنّده."(30)

پس چون بانوان حرم اسب تو را با آن هیئت و بدون سوار مشاهده نمودند كه زینش واژگون و یالش پر از خون است از خیمه ها بیرون آمدند در حالى كه موهاى خود را پریشان و بر صورت خود سیلى مى زدند و نقاب از چهره ها مى افكندند و به صداى بلند شیون مى كردند و به سوى قتلگاه مى شتافتند. در همان حال شمر ملعون بر سینه مباركت نشسته بود و محاسن شریفت را در یك دست گرفته و با دست دیگر با خنجر سر از بدنت جدا مى كرد.

دگرگونى عالم: پس از شهادت آن بزرگوار، سپاه كوفه سه تكبیر گفتند! زمین به سختى لرزید و شرق و غرب تاریك شد و مردم را زلزله و برق فرو گرفت و آسمان خون بارید و هاتفى از آسمان ندا كرد كه: به خدا سوگند امام فرزند امام و برادر امام و پدر امامان، حسین بن على كشته شد.(31)

رواى گفت: در آن وقت غبار شدید توأم با تاریكى و طوفان سرخى كه امكان دیدن نبود آسمان را فرا گرفت كه آن گروه گمان كردند عذاب بر آنها نازل گردیده و ساعت‌ها ادامه داشت.(32)

امام صادق علیه السلام به زراره فرمود: اى زراره! آسمان چهل روز بر حسین علیه السلام خون گریست و زمین چهل روز به سیاهى گریست و خورشید تا چهل روز به گرفتگى و سرخى گریست و كوه‌ها از هم پاشید و فرو ریخت و دریاها متلاطم گشت.(33)

داوودبن فرقد از امام صادق علیه السلام نقل كرده است كه حضرت فرمود: چون حسین بن على علیه السلام شهید شد آسمان نیلگون گردید تا یك سال؛ سپس فرمود: آسمان و زمین بر حسین بن على علیه السلام یك سال گریست و بر یحیى بن زكریا نیز گریسته بود، و سرخى آسمان همان گریه آن است.(34)

در «اثبات الوصیه» مسعودى آمده است: روایت شده است كه آسمان چهارده روز بر حسین علیه السلام گریست؛ سؤال شد كه:علامت گریه آسمان چه بوده است؟درپاسخ گفتند:خورشید درمیان سرخى طلوع و غروب مى كرد(35)

و سیوطى نقل مى كند كه: چون حسین بن على كشته شد تا هفت روز نور خورشید بر دیوارها زرد رنگ بود و بعضى از كواكب با بعضى دیگر برخورد كردند، و روز عاشورا كه آن حضرت شهید شد خورشید گرفت و آفاق آسمان تا شش ماه سرخ گونه بود.(36)

خلاد مى گوید: بعد از شهادت حسین علیه السلام تا مدتى خورشید چون طلوع مى كرد بر دیوارها و ساختمان‌ها صبح و عصر آثار سرخى به چشم مى خورد و مردم هر سنگى را بر مى داشتند زیر آن خون تازه بود!

ابو قبیل مى گوید: چون حسین علیه السلام كشته شد خورشید آن چنان گرفت كه ستارگان نیمه روز ظاهر گردیدند تا این كه ما گمان كردیم قیامت برپا شده است.(37)

و در صواعق ابن حجر از ترمذى نقل كرده است: ام سلمه پیامبر را در خواب دید در حالى كه بر چهره و سرش غبار و گرد نشسته و مى گریست، علت آن را پرسید، پیامبر فرمود: هم اكنون حسین را كشتند.(38)

از امام صادق علیه السلام روایت شده است كه: چون حسین بن على را به شمشیر زدند و از اسب افتاد و مردم براى جدا كردن سر مبارك او شتاب كردند، از عرش منادى فریاد زد: اى امتى كه بعد از پیامبر خود متحیر و گمراه شده اید! خداوند شما را به اضحى و فطر موفق ندارد.(39)

مردم مدینه شامگاه آن روز كه حسین علیه السلام كشته شد هاتفى را شنیدند كه مى گفت: مسح الرسول جبین هفله بریق فى الخدود ابواه من علیا قریش و جدُّه خیر الجدود.(40) و (41)

پاورقى‌ها:

1- مقتل الحسین مقرم، 277.

2- الامام الحسین و اصحابه، 306.

3- ذریعة النجاة، 134.

4- بحار الانوار، 45/53.

5- مثیر الاحزان، 72.

6- الملهوف 50 ؛ بحار الانوار 45/51.

7- مناقب ابن شهر آشوب، 4/111.

8- كامل ابن اثیر 4/78.

9- تظلم الزهرأ 211.

10- مقتل الحسین مقرم ،282.

11- مقتل الحسین مقرم، 283.

12- بحار الانوار 45/55.

13- الملهوف 51 / كامل ابن اثیر 4/78.

14- ارشاد شیخ مفید 1/112.

15- كامل ابن اثیر 4/78.

16- نفس المهموم، 366.

17- انساب الاشراف، 3/203.

18- المفید فى ذكرى السبط الشهید، 123.

19- الملهوف، 52.

20- الاستیعاب 1/395 / ابصار العین 14.

21- بحار الانوار 45/56.

22- كامل ابن اثیر 4/78 / انساب الاشراف 3/203.

23- «ركاب مرا از طلا و نقره لبریز كن، من پادشاه بزرگى را به قتل رساندم، بهترین مردم را از نظر مادر و پدر كشتم و بهترین مردم از نظر نژاد و نسب را.»

24- الاستیعاب 1/393/ كشف الغمه 2/51/ مناقب ابن شهر آشوب 4/111. و برخى، اقوال دیگرى را در رابطه با قاتل آن حضرت ذكر كرده اند كه چون اقوال نادرى است از ذكر آنها خوددارى شد. (الامام الحسین و اصحابه، 315).

25- كافى، 1/456.

26- الملهوف، 55.

27- كامل ابن اثیر 4/79 / انساب الاشراف 3/204.

28- الفتوح، 5/220.

29- مقتل الحسین، 283.

30- زیارت ناحیه، بحار الانوار 98/317.

31- ذریعة النجاة، 147.

32- الملهوف، 53.

33- بحار الانوار، 45/206.

34- بحار الانوار، 45/210.

35- اثبات الوصیة، 167.

36- تاریخ الخلفا، 207.

37- مختصر تاریخ ابن عساكر، 7/149.

38- الامام الحسین و اصحابه، 336.

39- علل الشرایع، 2/76.

40- «پیامبر دست به پیشانى خود گرفته، و اشك بر گونه‌هایش جارى است؛ پدر و مادر حسین از برجستگان قریش هستند، و جد او بهترین اجداد است.»

41- البد و التاریخ، 6/13.

منبع:قصّه كربلا- به ضمیمه قصّه انتقام، (على نظرى منفرد)

فضائل و اعمال ماه محرم


بدان که اين ماه، ماه حزن اهل بيت (عليهم السّلام) و شيعيان ايشان است . از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت است که چون ماه محرّم داخل مي شد، پدرم را کسي خندان نمي ديد و اندوه و حزن، پيوسته بر او غالب مي شد تا روز دهم چون روز عاشورا مي شد، آن روز، روز مصيبت و حزن و گريه ي او بود و مي فرمود : امروز روزي است که حسين عليه السّلام شهيد شده. (مفاتيح الجنان)

 درباره ماه محرم ، روايات فراوانى در منابع روايى شيعه و اهل سنت وارد شده اند و اين ماه را از ابعاد گوناگون مورد بررسى قرار داده اند.

 اهم موضوعاتى كه در اين روايات به آن ها پرداخته شده است عبارتند از: برخى از رويدادهايى كه در اين ماه واقع شده اند، حرام بودن اين ماه پيش از اسلام و تنفيذ آن از سوى اسلام ، اعمال و عباداتى كه انجام آنها در اين ماه داراى ثواب و پاداش زيادى است . مانند روزه ، نماز، شب زنده دارى ، مناجات و نيايش و سوگوارى براى اباعبدالله الحسين عليه السلام .

پرداختن به تمامى احاديث و روايات مربوطه ، از ظرفيت اين مقوله خارج است و مستقلا تاليف ديگرى را مى طلبد. اما از باب نمونه و تبريك جستن به كلام معصومين عليه السلام چند حديث را در اين جا نقل مى كنيم :

1 - عن اميرالمؤمنين عليه السلام فى حديث : ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لما ثقل فى مرضه ، قال : ان السنة اثنى عشر شهرا، منها اربعة حرم .

قال ثم قال بيده : فذلك رجب مفرد، و ذو القعده و ذوالحجة و المحرم ثلاثة متواليات (1)

اميرالمؤمنان على عليه السلام فرمود: آن گاه كه بيمارى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم سنگين شده بود، آن حضرت فرمود: هر سالى از دوازده ماه تشكيل مى يابد كه چهار ماه از آنها، حرام مى باشد.

آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با اشاره به دستان مباركش فرمود: اين چهار ماه حرام عبارتند از: رجب كه منفرد واقع شد و ذى قعده ، ذى حجه و محرم كه پشت سر هم قرار گرفته اند.

2 - عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم انه قال : تصلى اول ليلة من المحرم ركعتين ، تقراء فى الاولى فاتحة الكتاب و سورة الأنعام و فى الركعة الثانية فاتحة الكتاب و سورة يس . (2)

پيامبر گرامى اسلام فرمود: در شب اول ماه محرم ، دو ركعت نماز به جاى آورديد و در ركعت اول ، سوره فاتحه و سوره انعام ، و در ركعت دوم سوره فاتحه و ياسين را قرائت كنيد.

3 - عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم انه قال : ان فى المحرم ليلة شريفة و هى اول ليلة ، من صلى فيها ماءة ركعة الحمد و قل هو الله احد و يسلم آخر كل تشهد، و صام صبيحة اليوم و هو اول يوم من المحرم كان ممن يدوم عليه الخير سنة و لايزال محفوظا من الفتنة الى القابل ، و ان مات ذلك صار الى الجنة ان شاءالله . (3)

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در ماه محرم ، شبى شريف است . آن شب ، شب اول اين ماه است . هر كس در اين شب صد ركعت نماز به جاى آورد كه در هر ركعت آن سوره حمد و سوره قل هو الله احد را قرائت كند و در آخر هر تشهدى سلام دهد و روز آن را كه روز اول ماه محرم است ، روزه بگيرد، براى چنين شخصى در تمام سال ، خير و خوبى تداوم مى يابد و تا سال بعد از هر فتنه اى محفوظ خواهد ماند و اگر در اين روز از بين بميرد، ان شاءالله وارد بهشت مى گردد.

4 - عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم انه قال : من صام يوما من المحرم فله بكل يوم ثلاثون يوما. (4)

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس يك روز از ماه محرم را روزه بگيرد، براى او در برابر هر روز، سى روز پاداش منظور مى گردد.

5 - قال على عليه السلام : ان استطعت ان تحافظ على ليلة الفطر و ليلة النحر و اول من المحرم و ليلة عاشورا و اول ليلة من رجب و ليلة النصف من شعبان ، فافعل و اكثر فيهن من الدعاء و الصلاة و تلاوة القرآن . (5)

حضرت على عليه السلام فرمود: اگر توانايى شب زنده دارى در شب عيد فطر، شب عيد قربان ، شب اول ماه محرم ، شب عاشورا، شب اول رجب و شب نيمه شعبان را دارى ، آن را بجاى آور و در اين شب ها براى زياد كردن دعا، نماز و قرائت قرآن تلاش كن .

6 - عن الريان بن شبيب قال : دخلت على الرضا عليه السلام فى اول يوم من المحرم فقال : يا ابن شبيب اصائم ؟ فقلت : لا. فقال : ان هذا اليوم هو اليوم الذى دعا فيه زكريا عليه السلام ربه فقال : رب لى من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعا، (6)

ريان بن شيب گفت : در نخستين روز ماه محرم به محضر امام رضا عليه السلام رسيدم . آن حضرت به من فرمود: اى پسر شبيب ، آيا امروز روزه دارى ؟ گفتم نه !

فرمود: به راستى امروز، روزى است كه حضرت زكريا عليه السلام در نزد پروردگارش دعا كرد و عرضه داشت : پروردگارا از ساحت مقدست به من ذريه اى پاك عنايت كن چه اين كه تو شنونده هر دعايى . پس خداى سبحان دعاى وى را اجابت كرد و به فرشته اى دستور دادكه خبر استجابتش را به زكريا برساند.هنگامى كه زكريا براى اقامه نماز درمحراب ايستاده بود،فرشته الهى بر او وارد شد و به او گفت كه پروردگارت،تو را به يحيى بشارت مى دهد.

پس هر كس ، اين روز را روزه بگيرد و سپس خداى خود را بخواند، خدا نيز او را اجابت نمايد، همانطورى كه زكريا عليه السلام را اجابت فرمود.

7 - عن ابى عبدالله عليه السلام قال : من بات عند قبر الحسين عليه السلام ليلة عاشورا لقى الله يوم القيامة ملطخا بدمه و كأنما قتل معه فى عرصة كربلا. (7)

امام صادق عليه السلام فرمود: هر كسى كه در شب عاشورا در مزار امام حسين عليه السلام بسر ببرد، و اين شب را در آن جا بيتوته كند (و به زيارت ، سوگوارى و عبادت بپردازد) در قيامت خدا را در حالى ملاقات مى كند كه به خون امام حسين عليه السلام آغشته است و گويا در ركاب آن حضرت در دشت كربلا به شهادت رسيده است .

لازم به يادآورى است كه در روز عاشورا حالت ويژه اى در نزد شيعيان دارد و شايسته است كه همه مسلمانان و حقيقت جويان جهان در اين روز به سوگوارى امام حسين عليه السلام و ياران شهيدش بپردازد. به همين جهت روايات فراوانى وارد شده اند مبنى بر اين كه شيعيان در اين روز، به زندگى شخصى خويش (از قبيل كسب و كار) نپردازند و چون دشمنان اهل بيت عليه السلام به خاطر شهادت امام حسين عليه السلام در اين روز جشن گرفته و روزه مى گرفتند، محبان اهل بيت در غم و اندوه بسر برند و به سوگوارى بپردازند و اين روز را روزه نگيرند و اگر روزه گرفتند، آن را با نوشيدن آبى در بعد از ظهر افطار كنند.


أعمــال:

شب اول: 1ـ نماز: اين شب چند نماز دارد كه يكي از آنها به شرح ذيل است: دو ركعت، كه در هر ركعت بعد از حمد يازده مرتبه سوره توحيد خوانده شود.

در فضيلت اين نماز چنين آمده است:«خواندن اين نماز و روزه داشتن روزش موجب امنيّت است و كسي كه اين عمل را انجام دهد، گويا تمام سال بر كار نيك مداومت داشته است.»(8).   2ـ احياي اين شب.(9).   3ـ نيايش و دعا.(10)

روز اول: اول محرم هر سال اولين روز سال قمري است. از امام محمدباقر(عليه السلام) روايت شده است: «آن كس كه اين روز را روزه بدارد، خداوند دعايش را اجابت مي كند، همانگونه كه دعاي زكريا(عليه السلام) را اجابت كرد.»(11)

دو ركعت نماز خوانده شود و پس از آن سه بار دعاي زير قرائت گردد: «اللّهم انت الاله القديم و هذه سنةٌ جديدةٌ فاسئلك فيها العصمة من الشيطان و القوَّة علي هذه النّفس الامّارة بالسُّوء»(12)؛ بارالها! تو خداي قديم و جاوداني و اين سال، سال نو است، از تو مي خواهم كه مرا در اين سال از شيطان حفظ كني و بر نفس اماره (راهنمايي كننده) به بدي پيروز سازي.

روز دوم: در چنين روزي كاروان امام حسين(عليه السلام) در سال 61 ه‍ .ق وارد سرزمين كربلا شد و با ممانعت لشكر حرّ مجبور به توقّف در آنجا گرديد.(13)

روز سوم: از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) نقل شده است: «هر كس در اين روز روزه بگيرد، خداوند دعايش را اجابت كند.»(14)

در آن روز سپاه عمر بن سعد وارد كربلا شد.

روز هفتم: روزه گرفتن مستحب است.

شب عاشورا: 1ـ چند نماز براي اين شب در روايات آمده است كه يكي از آنها چنين است: چهار ركعت نماز كه در هر ركعت بعد از سوره حمد، 50 بار سوره توحيد خوانده مي شود. پس از پايان نماز، 70 بار «سبحان الله والحمدالله و لا اله الاّ الله و الله اكبر ولا حول ولا قوة الاّ بالله العليّ العظيم» خوانده شود.(15)

2ـ احياي اين شب كنار قبر امام حسين(عليه السلام).(16)

نيايش و دعا. (17)

روز عاشورا: 1ـ عزاداري بر امام حسين(عليه السلام) و شهداي كربلا، در اين مورد از امام رضا(عليه السلام) نقل شده است: هر كس كار و كوشش را در اين روز، رها كند، خداوند خواسته هايش را برآورد و هر كس اين روز را با حزن و اندوه سپري كند، خداوند قيامت را روز خوشحالي او قرار دهد. (18)

2ـ زيارت امام حسين(عليه السلام).(19)

3ـ روزه گرفتن در اين روز كراهت دارد؛ ولي بهتر است بدون قصد روزه، تا بعد از نماز عصر از خوردن و آشاميدن خودداري شود. (20)

4ـ آب دادن به زائران امام حسين(عليه السلام).(21)

5ـ خواندن سوره توحيد هزار مرتبه.(22)

6ـ خواندن زيارت عاشورا. (23)

7ـ گفتن هزار بار ذكر «اللّهم العن قتلة الحسين(عليه السلام).»(24)

روز بيست و يكم: روزه اين روز مطلوب است. (25)

پي نوشت ها:

1- وسائل الشيعة ، ج 10، باب 3، ص 257، روايت 13355.

2-همان ، ج 8، باب 50، ص 181، روايت 10366.

3- همان .

4-همان مدرك ، ج 1، باب 25، ص 470، روايت 13873.

5-همان مدرك ج 8، باب ، ص 109، روايت 10190.

6- سوره آل عمران (3)، آيه 38.

7-همان مدرك ، ج 14، ص 340، باب 8، روايت 2.

8- بحارالانوار، ج 98، ص 333؛ وسائل الشيعه، ج 5، ص 294، حديث 1؛ مفاتيح الجنان، ص 286.

9- مصباح المتهجد، ص 783.

10- بحارالانوار، ج 98، ص 324.

11- عروة الوثقي، ج 2، ص 243؛ وسائل الشيعه، ج 7، ص 347، حديث 3.

12- بحارالانوار، ج 98، ص 334.

13- فرهنگ عاشورا، ص 406.

14- عروة الوثقي، ج 2، ص 242؛ وسائل الشيعه، ج 7، ص 348.

15- همان، ص 295، حديث 4 و 5.

16- بحارالانوار، ج 98، ص 340.

17- همان، ص 338.

18- بحارالانوار، ج 98، ص 43، حديث 5.

19- كامل الزيارات، ص 174، حديث 5 و 6.

20- وسائل الشيعه، ج 7، ص 338، حديث 7.

21- كامل الزيارات، ص 174، حديث 5.

22- وسائل الشيعه، ج 7، ص 339، حديث 8.

23- كامل الزيارات، ص 174.

24- مفاتيح الجنان، ص 298.

25- بحارالانوار، ج 98، ص 345، حديث 1.

السلام عیک یا ابا عبدالله الحسین

 

* روز دوم محرم

دعاى امام علیه السلام

سخنان امام علیه السلام

نامه امام علیه السلام به اهل كوفه

اظهارات یاران امام علیه السلام

نامه عبیدالله به امام علیه السلام

عمار بن عبدالله

* روز سوم محرم

اعزام لشكر به سوى كربلا

هوشیارى یاران امام علیه السلام

نامه عمر بن سعد

نامه عبیدالله به عمربن سعد

عبیدالله در نخیله

* روز چهارم محرم

* روز پنجم محرم

تعداد لشكر عمر بن سعد

* روز ششم محرم

وضعیت لشكر دشمن

خریدارى اراضى كربلا

نامه امام (ع)از كربلا به محمدحنفیه

بنى‌اسد و نصرت امام علیه السلام

* روز هفتم محرم

* روز هشتم محرم

ملاقات یزیدبن حصین و عمرسعد

آوردن آب از فرات

ملاقات امام (ع) و عمر بن سعد

نامه عمربن سعد به عبیدالله

افترأ و بهتان

پاسخ عبیدالله

تهدید به عزل

* روز نهم محرم

امان نامه

رد امان نامه

اعلان جنگ

حبیب بن مظاهر و زهیر

 

نزول امام حسین علیه السلام به زمین كربلا(1) روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یك بوده است.(2)

در مقتل ابى اسحاق اسفراینى آمده است كه: امام علیه السلام با یارانش سیر مى كردند تا به بلده اى رسیدند كه در آنجا جماعتى زندگى مى كردند، امام از نام آن بلده سؤال نمود. پاسخ دادند: «شط فرات» است.

آن حضرت فرمود: آیا اسم دیگرى غیر از این اسم دارد؟ جواب دادند: «كربلا».

پس گریست و فرمود: این زمین، به خدا سوگند زمین كرب و بلا است! سپس فرمود: مشتى از خاك این زمین را به من دهید، پس آن را گرفته بو كرد و از گریبانش مقدارى خاك بیرون آورد و فرمود: این خاكى است كه جبرئیل از جانب پرودگار براى جدم رسول خدا آورده و گفته كه این خاك از موضع تربت حسین است، پس آن خاك را نهاد و فرمود: هر دو خاك داراى یك عطر هستند!

در تذكره سبط آمده است كه امام حسین پرسید: نام این زمین چیست؟

گفتند: «كربلا». پس گریست و فرمود: كرب و بلا. سپس فرمود: ام سلمه مرا خبر داد كه جبرئیل نزد رسول خدا بود و شما هم نزد ما بودى، پس شما گریستى، پیامبر فرمود: فرزندم را رها كن! من شما را رها كردم، پیامبر شما را در امان خودش نشاند، جبرئیل گفت: آیا او را دوست دارى؟ فرمود: آرى! گفت: امت تو او را خواهند كشت، و اگر مى خواهى تربت آن زمین كه او در آن كشته خواهد شد به تو نشان دهم! پیامبر فرمود: آرى! پس جبرئیل زمین كربلا را به پیامبر نشان داد.

در روایتى آمده است كه آن حضرت فرمود:ارض كرب و بلا، سپس فرمود: توقف كنید و كوچ مكنید! اینجا محل خوابیدن شتران ما،و جاى ریختن خون ماست،سوگند به خدا در این جا حریم حرمت ما را مى شكنند و كودكان مارا مى كشند و در همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدم رسول خدا به همین تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد.

و چون به امام حسین علیه السلام گفته شد كه این زمین كربلاست، خاك آن زمین را بوئید و فرمود: این همان زمین است كه جبرئیل به جدم رسول خدا خبر داد كه من در آن كشته خواهم شد.(3)

سید ابن طاووس گفته است: امام علیه السلام چون به زمین كربلا رسید پرسید: نام این زمین چیست؟ گفته شد: «كربلا».

فرمود: پیاده شوید! این مكان جایگاه فرود بار و اثاثیه ماست، و محل ریختن خون ما، و محل قبور ماست، جدم رسول خدا مرا چنین حدیث كرده است.(4)

و در روایتى آمده است كه آن حضرت فرمود: ارض كرب و بلا، سپس فرمود: توقف كنید و كوچ مكنید! اینجا محل خوابیدن شتران ما، و جاى ریختن خون ماست، سوگند به خدا در این جا حریم حرمت ما را مى شكنند و كودكان ما را مى كشند و در همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدم رسول خدا به همین تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد.(5)

سپس اصحاب امام پیاده شدند و بارها و اثاثیه را فرود آوردند، و حر هم پیاده شد و لشكر او هم در ناحیه دیگرى در مقابل امام اردو زدند.(6)

 

* روز دوم محرم

در این روز حر بن یزید ریاحى نامه اى به عبیدالله بن زیاد نوشت و در آن نامه او را از ورود امام حسین علیه السلام به كربلا آگاه ساخت.(7)

دعاى امام علیه السلام: امام علیه السلام فرزندان و برادران و اهل‌بیت خود را جمع كرد و بعد نظرى بر آنها انداخت گریست و گفت: خدایا! ما عترت پیامبر تو محمد صلى الله علیه و آله و سلم هستیم، ما را از حرم جدمان راندند، و بنى امیه در حق ما جفا روا داشتند. خدایا حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر بیدادگران پیروز گردان. (8)و (9)

ام كلثوم علیهاالسلام به امام علیه السلام گفت: اى برادر! احساس عجیبى در این وادى دارم و اندوه هولناكى بر دل من سایه افكنده است. امام حسین علیه السلام خواهر را تسلى داد.(10)

سخنان امام علیه السلام: امام علیه السلام پس از ورود به سرزمین كربلا به اصحاب خود فرمود: الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم یحوطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلأ قل الدیانون.(11)

مردم، بندگان دنیا هستند و دین را همانند چیزى كه طعم و مزه داشته باشد، مى انگارند و تا مزه آن را بر زبان خود احساس مى كنند آن را نگاه مى دارند و هنگامى كه بناى آزمایش باشد، تعداد دینداران اندك مى شود.

به دنبال اطلاع عبیدالله از ورود امام علیه السلام به كربلا، نامه اى بدین مضمون به حضرت نوشت: به من خبر رسیده است كه در كربلا فرود آمده اى، و امیرالمؤمنین یزید! به من نوشته است كه سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر ملحق كنم! و یا به حكم یزید بن معاویه باز آیى! والسلام.

نامه امام علیه السلام به اهل كوفه:

امام علیه السلام دوات و كاغذ طلب كرد و خطاب به تعدادى از بزرگان كوفه كه مى دانست بر رأى خود استوار مانده اند، این نامه را نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم از حسین بن على به سوى سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال و گروه مؤمنین، اما بعد، شما مى دانید كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در حیات خود فرمود: هر كس سلطان ستمگرى را ببیند كه حرام خدا را حلال نماید و پیمان خود را شكسته و با سنت من مخالفت مى كند و در میان بندگان خدا با ظلم و ستم رفتار مى نماید، و اعتراض نكند قولا و عملا، سزاوار است كه خداى متعال هر عذابى را كه بر آن سلطان بیدادگر مقدر مى كند، براى او نیز مقرر دارد، و شما مى دانید و این گروه (بنى امیه) را مى شناسید كه از شیطان پیروزى نموده و از اطاعت خدا سرباز زده، و فساد را ظاهر و حدود الهى را تعطیل و غنائم را منحصر به خود ساخته اید، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كرده اند.

نامه هاى شما به من رسید و فرستادگان شما به نزد من آمدند و گفتند كه شما با من بیعت كرده اید و مرا هرگز در میدان مبارزه تنها نخواهید گذارد و مرا به دشمن تسلیم نخواهید كرد، حال اگر بر بیعت و پیمان خود پایدارید كه راه صواب هم همین است، من با شمایم و خاندان من با خاندان شما و من پیشواى شما خواهم بود؛ و اگر چنین نكنید و بر عهد خود استوار نباشید و بیعت مرا از خود برداشتید، به جان خودم قسم كه تعجب نخواهم كرد، چرا كه رفتارتان را با پدرم و برادرم و پسر عمویم مسلم، دیده ام، هر كس فریب شما خورد ناآزموده مردى است. شما از بخت خود رویگردان شدید و بهره خود را در همراه بودن با من از دست دادید، هر كس پیمان شكند، زیانش را خواهد دید و خداوند به زودى مرا از شما بى‌نیاز گرداند، والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته.»(12)

امام علیه السلام نامه را بست و مُهر كرد و به قیس بن مسهر صیداوى داد(13) تا عازم كوفه شود، و چون امام علیه السلام از خبر كشته شدن قیس مطلع گردید گریه در گلوى او پیچید و اشكش بر گونه اش لغزید و فرمود: «خداوندا! براى ما و شیعیان ما در نزد خود پایگاه والایى قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود مستقر ساز كه تو بر انجام هر كارى قادرى.» (14)و (15) سپس امام حمد و ثناى الهى را بجا آورد و بر محمد و آل محمد درود فرستاد و همان خطبه اى را كه ما در منزل ذى حسم از آن بزرگوار نقل كردیم ایراد فرمود.(16)

اظهارات یاران امام علیه السلام:

پس از سخنان امام، زهیر بپاخاست و گفت: اى پسر رسول خدا! گفتار تو را شنیدیم، اگر دنیاى ما همیشگى و ما در آن جاویدان بودیم، ما قیام با تو و كشته شدن در كنار تو را بر ماندن در دنیا مقدم مى داشتیم.

سپس بریر(17) برخاست و گفت: یا بن رسول الله! خدا به وسیله تو بر ما منت نهاد كه ما در ركاب تو جهاد كنیم و بدن ما درراه توقطعه قطعه شود و جدبزگوارت رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم در روزقیامت شفیع ماباشد.(18)

و بعد، نافع بن هلال از جا بلند شد و عرض كرد: اى پسر رسول خدا! تو مى دانى كه جدت پیامبر خدا هم نتوانست محبت خود را در دل‌هاى همه جاى دهد و چنانچه مى خواست، همه فرمان پذیر او نشدند، زیرا كه در میان مردم، منافقانى بودند كه نوید یارى مى داند ولى در دل، نیت بی وفائى داشتند؛ این گروه، در پیش روى از عسل شیرین تر و در پشت سر، از حنظل تلخ تر بودند! تا خداى متعال او را به جوار رحمت خود برد؛ و پدرت على علیه السلام نیز چنین بود، گروهى به یارى او برخاستند و او با ناكثین و قاسطین و مارقین قتال كرد تا مدت او نیز به سر آمد و به جوار رحمت حق شتافت؛ و تو امروز نزد ما بر همان حالى! هر كس پیمان شكست و بیعت از گردن خود برداشت، زیانكار است و خدا تو را از او بى نیاز مى گرداند، با ما به هر طرف كه خواهى، به سوى مغرب و یا مشرق، روانه شو، به خدا سوگند كه ما از قضاى الهى نمى‌هراسیم و لقاى پروردگار را ناخوش نمى‌داریم و ما از روى نیت و بصیرت هر كه را با تو دوستى ورزد، دوست داریم، و هر كه را با تو دشمنى كند، دشمن داریم.(19)

نامه عبیدالله به امام علیه السلام: به دنبال اطلاع عبیدالله از ورود امام علیه السلام به كربلا، نامه اى بدین مضمون به حضرت نوشت: به من خبر رسیده است كه در كربلا فرود آمده اى، و امیرالمؤمنین یزید! به من نوشته است كه سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر ملحق كنم! و یا به حكم یزید بن معاویه باز آیى! والسلام. چون این نامه به امام رسید و آن را خواند، آن را پرتاب كرده فرمود: رستگار نشوند آن گروهى كه خشنودى مخلوق را به چشم خالق خریدند. فرستاده عبیدالله گفت: اى ابا عبدالله! جواب نامه؟

امام فرمود: این نامه را جوابى نیست! زیرا بر عبیدالله عذاب الهى و ثابت است.

چون قاصد نزد عبیدالله بازگشت و پاسخ امام را بگفت، این زیاد بر آشفت و به سوى عمر بن سعد نگریست و او را به جنگ حسین فرمان داد.

عمر بن سعد كه شیفته ولایت «رى» بود، از قتال با حسین علیه السلام عذر خواست.

عبیدالله گفت: پس آن فرمان ولایت رى را باز پس ده!

عبیدالله بن زیاد اندكى قبل از این واقعه دستور داده بود تا عمر بن سعد به سوى دستبى(20) همراه با چهار هزار سپاهى حركت كند زیرا دیلمیان بر آنجا مسلط شده بودند، و ابن زیاد فرمان امارت رى را به نام عمر بن سعد نوشته بود، عمر بن سعد هم در حمام اعین(21) خود را آماده حركت كرده بود كه خبر حركت امام به سمت كوفه به ابن زیاد رسید و او عمر بن سعد را طلب كرد و گفت: باید به جانب حسین روى و چون از این مأموریت فراغت یافتى، آنگاه به سوى رى روانه شو! به همین جهت عمر بن سعد كه انصراف از حكومت رى براى او بسیار ناگورا بود به ابن زیاد گفت: امروز را به من مهلت ده تا بیندیشم!

عبیدالله بن زیاد شخصى را به نام سوید بن عبدالرحمن فرمان داد تا در این مسأله (فرار از جنگ) تحقیق كند و متخلفان را نزد او برد، و او یك نفر شامى را كه براى انجام امر مهمى از لشكرگاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمایند تا كسى دیگر جرأت سرپیچى از دستورات او را نكند! نوشته اند كه آن مرد شامى براى طلب میراث به كوفه آمده بود!

نوشته اند كه: عمر بن سعد از سر شب تا سحر در اندیشه این كار بود و با خود مى گفت: "اترك ملك الرى و الرى رغبتى‌ام ارجع مذموما بقتل حسین و فى قتله النار التى لیس دونها حجاب و ملك الرى قوْ عینى." (22) و (23)

سپس با اهل مشورت این مسأله را در میان گذاشت، همه او را از جنگ با حسین بن على علیه السلام نهى كردند، و حمزة بن مغیره فرزند خواهرش به او گفت: تو را به خدا از این اندیشه در گذر زیرا مقاتله با حسین، نافرمانى خداست و قطع رحم كردن است، به خدا سوگند كه اگر همه دنیا از آن تو باشد و آن را از تو بگیرند بهتر است از آن كه به سوى خدا بشتابى در حالى كه خون حسین بر گردن تو باشد.

عمر بن سعد گفت: همین كار را انجام خواهم داد انشأ الله!

عمار بن عبدالله: عمار بن عبدالله از پدرش نقل كرده است كه: بر عمر بن سعد وارد شدم در حالى كه عازم به سوى كربلا بود، به من گفت: امیر، مرا فرمان داده است به سوى حسین حركت كنم. من او را از این كار نهى كردم و گفتم: از این قصد باز گرد! هنگامى كه از نزد او بیرون آمدم شخصى نزد من آمد و گفت: عمر بن سعد مردم را به جنگ با حسین فرا مى خواند؛ به نزد او رفتم در حالى كه نشسته بود، چون مرا دید روى از من گرداند، دانستم كه عازم حركت است و از نزد او بیرون آمدم.

عمر بن سعد نزد ابن زیاد رفت و گفت: مرا بدین مسئولیت گماردى و در ازاى آن، ولایت رى را به من اعطا كردى، و مردم هم از این معامله آگاهند، ولى پیشنهادى دارم و آن این است كه عده اى از اشراف كوفه هستند كه در این مقاتله به همراهى آنان نیاز دارم! آنها را نزد خود فراخوان تا سپاه مرا در این مسیر همراهى باشند. سپس نام تعدادى از اشراف كوه را ذكر كرد، عبیدالله بن زیاد گفت: ما در این كه چه كسى را خواهیم فرستاد، از تو نظر خواهى نخواهیم كرد! اگر با این گروه كه همراه تو هستند، از عهده انچام این مأموریت بر مى آیى كه هیچ، در غیر این صورت باید از امارت رى چشم بپوسى! عمر بن سعد چون پافشارى عبیدالله را مشاهده كرد گفت: خواهم رفت.(24)

 

* روز سوم محرم

اعزام لشكر به سوى كربلا: عمر بن سعد یك روز بعد از ورود امام به كربلا یعنى روز سوم محرم با چهار هزار سپاهى از اهل كوفه وارد كربلا شد.(25)

برخى نوشته اند كه: بنو زهره (قبیله عمر بن سعد) نزد او آمده و گفتند: تو را به خدا سوگند مى دهیم از این كار درگذر و تو داوطلب جنگ با حسین مشو، زیرا این باعث دشمنى میان ما و بنى‌هاشم مى گردد.

عمر بن سعد نزد عبیدالله رفت و استغفا كرد، ولى عبیدالله استعفاى او را نپذیرفت، و او تسلیم شد.(26)

و برخى از تاریخ نویسان نوشته اند: عمر بن سعد دو پسر داشت: یكى به نام حفص كه پدر را تشویق و ترغیب به رفتن كرد تا با امام علیه السلام مقابله كند، ولى فرزند دیگرش او را به شدت از اقدام به چنین كارى بر حذر مى داشت، و سرانجام حفص نیز با پدرش راهى كربلا شد.(27)

خریدارى اراضى كربلا:

از وقایعى كه در روز سوم ذكر شده، این است كه امام علیه السلام قسمتى از زمین كربلا را كه قبرش در آن واقع، شده است، از اهل نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریدارى كرد و با آنها شرط كرد كه مردم را براى زیارت قبرش راهنمایى نموده و زوار او را تا سه روز میهمانى نمایند.(28)

هوشیارى یاران امام علیه السلام:

هنگامى كه عمربن سعد به كربلا وارد شد عَزرْ بن قیس احمسى را نزد امام حسین علیه السلام فرستاد تا از امام سؤال كند براى چه به این مكان آمده است؟ و چه قصدى دارد؟

چون عزره از جمله كسانى بود كه به امام علیه السلام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت كرده بود، از رفتن به نزد آن حضرت شرم كرد، پس عمر بن سعد از اشراف كوفه كه به امام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت كرده بودند خواست كه این كار را انجام دهند، تمامى آنها از رفتن به خدمت امام خوددارى كردند! ولى شخصى به نام كثیر بن عبدالله شعبى كه مرد گستاخى بود برخاست و گفت: من به نزد حسین رفته و اگر خواهى او را خواهم كشت!

عمر بن سعد گفت: چنین تصمیمى را فعلاً ندارم، ولى به نزد او رفته و سؤال كن براى چه مقصود به این سرزمین آمده است؟!

كثیر بن عبدالله به طرف امام حسین علیه السلام رفت، ابو ثمامه صائدى كه از یاران امام حسین بود و چون كثیر بن عبدالله را مشاهده كرد به امام عرض كرد: این شخصى كه مى آید بدترین مردم روى زمین است!

سپس از منبر به زیر آمد و براى مردم شام نیز عطایائى مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه مردم براى حركت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخیله حركت كرد و حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به كربلا گسیل داشت تا عمربن سعد را در جنگ با حسین كمك نمایند.

پس ابو ثمامه راه را بر كثیر بن عبدالله گرفت و گفت: شمشیر خود را بگذار و نزد حسین علیه السلام برو!

گثیر گفت: به خدا سوگند كه چنین نكنم! من رسول هستم، اگر بگذارید، پیام خود را مى رسانم، در غیر این صورت باز خواهم گشت.

ابو ثماه گفت:من دستم را روى شمشیرت مى گذارم، تو پیامت را ابلاغ كن.

كثیر بن عبدالله گفت: به خدا سوگند هرگز نمى‌گذارم چنین كارى كنى.

ابو ثمامه گفت: پیامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم، زیرا تو مرد زشتكارى هستى و من نمى‌گذارم به نزد امام بروى.

پس از این مشاجره و نزاع، كثیر بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جریان را به عمر بن سعد اطلاع داد. عمربن سعد شخصى به نام قرة بن قیس حنظلى را به نزد خود فرا خواند و گفت: اى قره! حسین را ملاقات كن و از علت آمدنش به این سرزمین جویا شو.

قرة بن قیس به طرف امام حركت كرد. امام حسین علیه السلام به اصحاب خود فرمود: آیا این مرد را مى شناسید؟

حبیب بن مظاهر عرض كرد: آرى! این مرد تمیمى است و من او را به حسن رأى مى شناختم و گمان نمى‌كردم او در این صحنه و موقعیت مشاهده كنم.

آنگاه قرة بن قیس آمد و بر امام سلام كرد و رسالت خود را ابلاغ نمود، امام حسین علیه السلام فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كرده اند، و اگر از آمدن من ناخشنودید باز خواهم گشت.

قره چون خواست باز گردد، حبیب بن مظاهر به او گفت: اى قره! واى بر تو! چرا به سوى ستمكاران باز مى گردى؟ این مرد را یارى كن كه به وسیله پدرانش به راه راست هدایت یافتى.

قرة بن قیس گفت: من پاسخ این رسالت خود را به عمربن سعد برسانم و سپس در این امر اندیشه خواهم كرد! پس به نزد عمربن سعد باز گشت و او را از جریان امر با خبر ساخت، عمربن سعد گفت: امیدوارم كه خدا مرا از جنگ با حسین برهاند.(29)

نامه عمر بن سعد:

حسان بن فائد مى گوید: من نزد عبیدالله بودم كه نامه عمربن سعد را آوردند، و در آن نامه چنین آمده بود: چون من با سپاهیانم در برابر حسین و یارانش پیاده شدم، قاصدى نزد او فرستاده و از علت آمدنش جویا شدم، او در جواب گفت: اهالى این شهر براى من نامه نوشته و نمایندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت كرده اند، اگر آمدنم را خوش نمى دارید، باز خواهم گشت.

عبیدالله چون نامه عمربن سعد را خواند، گفت: الان و قد علقت مخالبنا بهیرجو النجاة ولات حین مناص. (30)

نامه عبیدالله به عمربن سعد:

عبیدالله به عمربن سعد نوشت: نامه تو رسید و از مضمون آن اطلاع یافتم، از حسین بن على بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت كنند، اگر چنین كرد، ما نظر خود را خواهیم نوشت!

چون این نامه به دست عمربن سعد رسید، گفت: مى پندارم كه عبیدالله بن زیاد خواهان عافیت و صلح نیست.(31)

عمربن سعد، نامه عبیدالله بن زیاد را به اطلاع امام حسین نرساند، زیرا مى دانست كه آن حضرت با یزید هرگز بیعت نخواهد كرد.(32)

پس از اعزام عمربن سعد به كربلا، شمربن ذى الجوشن اولین فردى بود كه با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسین علیه السلام اعلام آمادگى كرد و بعد یزیدبن ركاب كلبى با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر كه جمعا بیست هزار نفر مى شدند.

عبیدالله بن زیاد پس از اعزام عمربن سعد به كربلا، اندیشه اعزام سپاهى انبوه را در سر مى پروراند، و بعضى نوشته اند كه: مردم كوفه جنگ كردن با امام حسین علیه السلام را ناخوش مى داشتند و هر كس را به جنگ آن حضرت روانه مى كردند، باز مى گشت.

عبیدالله بن زیاد شخصى را به نام سوید بن عبدالرحمن فرمان داد تا در این مسأله (فرار از جنگ) تحقیق كند و متخلفان را نزد او برد، و او یك نفر شامى را كه براى انجام امر مهمى از لشكر گاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمایند تا كسى دیگر جرأت سرپیچى از دستورات او را نكند! نوشته اند كه آن مرد شامى براى طلب میراث به كوفه آمده بود!(33)

عبیدالله در نخیله: عبیدالله شخصا از كوفه به طرف نخیله(34) حركت كرد و كسى را نزد حصین بن تمیم - كه به قادسیه رفته بود - فرستاد و او به همراه چهار هزار نفر كه با او بودند به نخلیه آمد، سپس كثیر بن شهاب حارثى و محمد بن اشعث و قعقاع بن سوید و اسمأ بن خارجه را طلب كرد و گفت: در شهر كوفه گردش كنید و مردم را به اطاعت و فرمانبردارى از یزید و من فرمان دهید، و آنان را از نافرمانى و بر پا كردن فتنه بر حذر دارید و آنان را به لشكرگاه فرا خوانید؛ پس آن چهار نفر طبق دستور عمل كردند و سه نفر از آنها به نخیله نزد عبیدالله باز گشتند، و كثیر بن شهاب در كوفه ماند و در میان كوچه ها و گذرگاه‌ها مى گشت و مردم را به پیوستن به لشكر عبیدالله تشویق مى كرد و آنان را از یارى امام حسین بر حذر مى داشت.(35)

عبیدالله گروهى سواره را بین خود و عمربن سعد قرار داد كه هنگام نیاز از وجود آنها استفاده شود، و هنگامى كه او در لشكرگاه نخیله بود شخصى به نام عمار بن ابى سلامه تصمیم گرفت كه او را ترور كند، ولى موفق نشد و به طرف كربلا حركت كرد و به امام ملحق گردید و شهید شد.(36)

 

* روز چهارم محرم

در این روز(37) عبیدالله بن زیاد مردم را در مسجد كوفه گرد آورد و خود به منبر رفت و گفت: اى مردم! شما آل ابى سفیان را آزمودید و آنها را چنان كه مى خواستید، یافتید! و یزید را مى شناسید كه داراى سیره و طریقه اى نیكو است! و به زیر دستان احسان مى كند! و عطایاى او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! و اینك یزید دستور داده است كه بهره شما را از عطایا بیشتر كنم و پولى را نزد من فرستاده است كه در میان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم! این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت كنید.

سپس از منبر به زیر آمد و براى مردم شام(38) نیز عطایائى مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه مردم براى حركت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخیله حركت كرد و حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به كربلا گسیل داشت تا عمربن سعد را در جنگ با حسین كمك نمایند.(39)

پس از اعزام عمربن سعد به كربلا، شمربن ذى الجوشن اولین فردى بود كه با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسین علیه السلام اعلام آمادگى كرد و بعد یزیدبن ركاب كلبى با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر كه جمعا بیست هزار نفر مى شدند.(40)

 

* روز پنجم محرم

در این روز كه مطابق با روز یكشنبه بوده است، عبیدالله بن زیاد مرادى را به دنبال شبث بن ربعى(41) فرستاد كه در دارالاماره حضور یابد، شبث بن ربعى خود را به بیمارى زده بود و مى خواست كه ابن زیاد او را از رفتن به كربلا معاف دارد، ولى عبیدالله بن زیاد براى او پیغام فرستاد كه: مبادا از كسانى باشى كه خداوند در قرآن فرموده است: «چون به مؤمنین رسند گویند: از ایمان آورندگانیم، و هنگامى كه به نزد یاران خود - كه همان شیاطینند - روند، اظهار دارند: ما با شماییم و مؤمنین را به سخره مى گیریم»(42)، و به او خاطر نشان ساخت كه اگر بر فرمان ما گردن مى نهى و در اطاعت مائى، در نزد ما باید حاضر شوى.

شبث بن ربعى، شبانگاه نزد عبیدالله آمد تا رنگ گونه او را نتوان به خوبى تشخیص داد! ابن زیاد به او مرحبا گفته و در نزد خود نشاند و گفت: باید به كربلا روى، پس شبث قبول كرد و عبیدالله او را به همراه هزار سوار به سوى كربلا گسیل داشت.(43)

در تعداد كل لشكریانى كه به همراه عمربن سعد در كربلا حضور پیدا كردند تا با امام حسین علیه السلام بجنگند، اختلاف است، ولى نكته اى كه نباید فراموش كرد این است كه تعداد نظامیان جیره‌خوارى كه از حكومت وقت، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دریافت مى كردند سى هزار نفر بوده است.

سپس عبیدالله بن زیاد به شخصى به نام زحر بن قیس با پانصد سوار مأموریت داد كه بر جسر صراه(44) ایستاده و از حركت كسانى كه به عزم یارى امام حسین از كوفه خارج مى شوند، جلوگیرى كند، فردى به نام عامر بن ابى سلامه كه عازم بود براى پیوستن به امام حسین علیه السلام از برابر زحربن قیس و سپاهیانش گذشت، زحر بن قیس به او گفت: من از تصمیم تو آگاهم كه مى خواهى حسین را یارى كنى، باز گرد! ولى عامر بن ابى سلامه بر زحرى بن قیس و سپاهش حمله ور شد و از میان سپاهیان گذشت و كسى جرأت نكرد تا او را دنبال كند. عامر خود را به كربلا رساند و به امام حسین علیه السلام ملحق شد تا به درجه رفیع شهادت نائل آمد، او از اصحاب امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام بود كه در چندین جنگ در ركاب آن حضرت شمشیر زده است.(45)

تعداد لشكر عمر بن سعد: در تعداد كل لشكریانى كه به همراه عمربن سعد در كربلا حضور پیدا كردند تا با امام حسین علیه السلام بجنگند، اختلاف است، ولى نكته اى كه نباید فراموش كرد این است كه تعداد نظامیان جیره خوارى كه از حكومت وقت، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دریافت مى كردند سى هزار نفر بوده است.(46) و (47)

 

* روز ششم محرم

عبیدالله در این روز نامه اى به عمر بن سعد نوشت كه: من از نظر كثرت لشكر اعم از سواره و پیاده و تجهیزات، چیزى را از تو فروگذار نكردم، توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را براى من مى فرستند!(48)

وضعیت لشكر دشمن: چون مردم مى دانستند كه جنگ با امام حسین علیه السلام در حكم جنگ با خدا و پیامبر اوست، تعداى در اثناى راه از لشكر دشمن جدا شده و فرار كردند.

نوشته اند كه: فرمانده­­­ اى كه از كوفه با هزار رزمنده حركت كرده بود، چون به كربلا مى رسید فقط سیصد یا چهار صد نفر و یا كمتر از این تعداد همراه او بودند، بقیه به علت اعتقادى كه به این جنگ نداشتند، اقدام به فرار كرده بودند.(49)

نامه امام علیه السلام از كربلا به محمدبن حنفیه: امام باقر علیه السلام فرمودند: امام حسین از كربلا نامه اى براى محمدبن حنفیه فرستاد كه متن آن چنین بود: "بسم الله الرحمن الرحیم من الحسین بن على الى محمدبن على و من قبله من بنى‌هاشم، اما بعد فكان الدنیا لم تكن و كان الاخرة لم تزل، والسلام."(50) نامه اى است از حسین بن على به محمدبن على و دیگر بنى‌هاشم. اما بعد، مثل این كه دنیا اصلا وجود نداشته و آخرت همیشگى و دائم بوده و هست.

بنى‌اسد و نصرت امام علیه السلام:در این روز حبیب بن مظاهر به آن حضرت عرض كرد: یابن رسول الله! در این نزدیكى طائفه اى از بنى اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهى من به نزد آنها روم و ایشان را به سوى تو دعوت كنم، شاید خداوند شر این گروه را از تو با حضور بنى اسد در كربلا، دفع كند!

امام، اجازه داد، و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را براى شما به همراه آورده ام، شما را به یارى پسر پیامبر خدا دعوت مى كنم، او یارانى دارد كه هر یك از آنها بهتر از هزار مرد جنگى‌اند و هرگز او را تنها نخواهند گذارد و او را به دشمن تسلیم نكنند، عمربن سعد با لشكریانى انبوه او را محاصره كرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر راهنمایى مى كنم، امروز از من فرمان برید و به یارى او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن شما باشد، من به خدا سوگند یاد مى كنم كه اگر یك نفر از شما در راه خدا با پسر دختر پیغمبرش در اینجا كشته گردد و شكیبایى ورزد و امید ثواب از خداى داشته باشد، رسول خدا در علیین بهشت، رفیق و همدم او خواهد بود.

در این هنگام، مردى از بنى اسد كه او را عبدالله بن بشیر مى نامیدند بپا خاست و گفت: من اولین كسى هستم كه این دعوت را اجابت مى كنم؛ و رجزى حماسى برخواند:"قد علم القوم اذ تواكلوا و احجم الفرسان اذ تثاقلوا انى شجاع بطل مقاتلكاننى لیث عرین باسل."(51)

آنگاه مردان قبیله كه تعدادشان به نود نفر مى رسید بپا خاستند و براى یارى امام حركت كردند. در آن هنگام، مردى نزد عمربن سعد رفته و او را از جریان كار آگاه كرد و او مردى را به نام ازرق با چهارصد سوار به سوى آن گروه روانه ساخت، و در دل شب سواران ابن سعد در كنار فرات راه را بر آنها گرفتند در حالى كه با امام فاصله چندانى نداشتند.

طایفه بنى اسد با سواران ابن سعد در آویختند، حبیب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد كه: واى بر تو! بگذار دیگرى غیر از تو این مظلمه را بر گردن بگیرد.

هنگامى كه طایفه بنى اسد دانستند كه تاب مقاومت با آن گروه را ندارند، در سیاهى شب پراكنده شدند و به قبیله خود باز گشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد شبانه بر آنها بتازد.

حبیب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جریان را گفت، امام حسین علیه السلام فرمود: لاحول و ولا قوة الا بالله.(52)

 

* روز هفتم محرم

در این روز عبدالله بن زیاد نامه اى به نزد عمربن سعد فرستاد و به او دستور داد تا با سپاهیان خود بین امام حسین و اصحابش و آب فرات فاصله ایجاد كرده و اجازه نوشیدن حتى قطره اى آب را به امام ندهد، همانگونه كه از دادن آب به عثمان بن عفان خوددارى شد!!(53)

عمربن سعد نیز فوراً عمر بن حجاج را با پانصد سوار در كنار شریعه فرات مستقر كرد و مانع دسترسى امام حسین و یارانش به آب شدند، و این رفتار غیر انسانى سه روز قبل از شهادت امام حسین علیه السلام صورت گرفت. در این هنگام مردى به نام عبدالله بن حصین ازدى كه از قبیله بجیله بود فریاد برداشت كه: اى حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانى نخواهى دید! به خدا سوگند كه قطره اى از آن را نخواهى آشامید تا از عطش جان دهى!

امام حسین علیه السلام فرمود: خدایا او را از تشنگى بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده!

حمید بن مسلم مى گوید: به خدا سوگند كه پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالى كه بیمار بود، قسم به آن خدایى كه جز او پروردگارى نیست، دیدم كه عبدالله بن حصین آنقدر آب مى آشامید تا شكمش بالا مى آمد، و آن را بالا مى آورد! و باز فریاد مى زد: العطش! باز آب مى خورد تا شكمش آماس مى كرد ولى سیراب نمى‌شد! و چنین بود تا جان داد.(54)

 

* روز هشتم محرم(55)

چون تشنگى، امام حسین و اصحابش را سخت آزرده كرده بود، آن حضرت كلنگى برداشت و در پشت خیمه ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كند، آبى پس گوارا بیرون آمد، همه نوشیدند و مشگ‌ها را پر كردند، سپس آن آب ناپدید گردید و دیگر نشانى از آن دیده نشد.

خبر این ماجرا شگفت انگیز و اعجازآمیز توسط جاسوسان به عبیدالله رسید، و پیكى نزد عمربن سعد فرستاد كه: به من خبر رسیده است كه حسین چاه مى كند و آب به دست مى آورد، و خود و یارانش مى نوشند! به محض این كه نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین و اصحابش بیشتر سخت بگیر و با آنان چنان رفتار كن كه با عثمان كردند!! اى از آن را نخواهى آشامید تا از عطش جان دهى!

امام حسین علیه السلام فرمود: خدایا او را از تشنگى بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده! حمید بن مسلم مى گوید: به خدا سوگند كه پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالى كه بیمار بود، قسم به آن خدایى كه جز او پروردگارى نیست، دیدم كه عبدالله بن حصین آنقدر آب مى آشامید تا شكمش بالا مى آمد، و آن را بالا مى آورد! و باز فریاد مى زد: العطش! باز آب مى خورد تا شكمش آماس مى كرد ولى سیراب نمى‌شد! و چنین بود تا جان داد.

عمربن سعد طبق فرمان عبیدالله بیش از پیش بر امام علیه السلام و یارانش سخت گرفت تا به آب دست نیایند.(56)

ملاقات یزید بن حصین همدانى و عمر بن سعد: چون تحمل عطش خصوصاً براى كودكان دیگر امكان پذیر نبود، مردى از یاران امام حسین علیه السلام به نام یزیدبن حصین همدانى كه در زهد و عبادت معروف بود به امام گفت: به من اجازه ده تا نزد عمربن سعد رفته و با او در مورد آب مذاكره كنم، شاید از این تصمیم برگردد! امام علیه السلام فرمود: اختیار با توست.

او به خیمه عمربن سعد وارد شد بدون آن كه سلام كند، عمربن سعد گفت: اى مرد همدانى! چه عاملى تو را از سلام كردن به من بازداشت؟! مگر من مسلمان نیستم و خدا و رسول او را نمى‌شناسم؟!

آن مرد همدانى گفت: اگر تو خود را مسلمان مى پندارى، پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفته اى و آب فرات را كه حتى حیوانات این وادى از آن مى نوشند، از آنان مضایقه مى كنى و اجازه نمى‌دهى تا آنان نیز از این آب بنوشند حتى اگر جان بر سر عطش بگذارند؟ و گمان مى كنى كه خدا و رسول او را مى شناسى؟!

عمربن سعد سر به زیر انداخت و گفت: اى همدانى! من مى دانم كه آزار كردن این خاندان حرام است! اما عبیدالله مرا به این كار واداشته است! و من در لحظات حساسى قرار گرفته ام و نمى‌دانم باید چه بكنم؟! آیا حكومت رى را رها كنم، حكومتى كه در اشتیاق آن مى سوزم؟ و یا این كه دستانم به خون حسین آلوده گردد در حالى كه مى دانم كیفر این كار، آتش است؟ ولى حكومت رى به منزله نور چشم من است. اى مرد همدانى! در خودم این گذشت و فداكارى را كه بتوانم از حكومت رى چشم بپوشم نمى‌بینم؟!

یزیدبن حصین همدانى باز گشت و ماجرا را به عرض امام رسانید و گفت: عمربن سعد حاضر شده است كه شما را براى رسیدن به حكومت رى به قتل برساند!(57)

آوردن آب از فرات: بهر حال هر لحظه تب عطش در خیمه ها افزون مى شد، امام علیه السلام برادر خود عباس بن على بن ابى طالب را فرا خواند و به او مأموریت داد تا همراه سه نفر سواره و بیست نفر پیاده جهت تدارك آب براى خیمه ها حركت كند در حالى كه بیست مشگ با خود داشتند. آنان شبانه حركت كردند تا به نزدیكى شط فرات رسیدند در حالى كه نافع به هلال پیشاپیش ایشان با پرچم مخصوص حركت مى كرد.

امام صادق علیه السلام فرمود: تاسوعا روزى است كه در آن روز امام حسین و اصحابش را محاصره كردند و لشكر كوفه و شام در اطراف او حلقه زده و ابن مرجانه و عمربن سعد به جهت كثرت لشكر و سپاه، اظهار شادمانى و مسرت مى كردند، و در این روز حسین را تنها غریب یافتند و دانستند كه دیگر یاورى به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند كرد، سپس امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم فداى آن كسى كه او را غریب و تنها گذاشته و در تضعیف او كوشیدند.

عمر و بن حجاج پرسید: كیستى؟

نافع بن هلال خود را معرفى كرد.

ابن حجاج گفت: اى برادر! خوش آمدى، علت آمدنت به اینجا چیست؟

نافع گفت: آمده ام تا از این آب كه ما را از آن محروم كرده اند، بنوشم.

عمرو بن حجاج گفت: بنوش، تو را گورا باد.

نافع بن هلال گفت: به خدا سوگند در حالى كه حسین و یارانش تشنه كامند هرگز به تنهایى آب ننوشم.

سپاهیان عمرو بن حجاج متوجه همراهان نافع بن هلال شدند، و عمرو بن حجاج گفت: آنها نباید از این آب بنوشند، ما را براى همین جهت در این مكان گمارده اند.

در حالى كه سپاهیان عمرو بن حجاج نزدیك‌تر مى شدند، عباس بن على به پیادگان دستور داد تا مشگ‌ها را پر كنند، و پیادگان نیز طبق دستور عمل كردند، و چون عمرو بن حجاج و سپاهیانش خواستند راه را بر آنان ببندند، عباس بن على و نافع بن هلال بر آنها حمله ور شدند و آنها را به پیكار مشغول كردند، و سواران، راه را بر سپاه عمرو بن حجاج بستند تا پیادگان توانستند مشگ‌هاى آب را از آن منطقه دور كرده و به خیمه ها برسانند.(58)

سپاهیان عمرو بن حجاج بر سواران تاختند و اندكى آنها را به عقب راندند تا آن كه مردى از سپاهیان عمرو بن حجاج با نیزه نافع بن هلال،زخمى عمیق برداشت و به علت خونریزى شدید،جان داد،و اصحاب به نزد امام باز گشتند.(59)

ملاقات امام علیه السلام و عمر بن سعد: امام حسین علیه السلام مردى از یاران خود به نام عمرو بن قرظه انصارى را نزد عمر بن سعد فرستاد و از او خواست كه شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشند، و عمربن سعد پذیرفت. شب هنگام، امام حسین علیه السلام با بیست نفر از یارانش و عمربن سعد با بیست نفر از سپاهیانش در محل موعود حضور یافتند.

امام حسین علیه السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود عباس بن على و فرزندش على اكبر را در نزد خود نگاه داشت، و همینطور عمربن سعد نیز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقیه همراهان دستور باز گشت داد.

ابتدا امام حسین علیه السلام آغاز سخن كرد و فرمود: اى پسر سعد! آیا با من مقابله مى كنى و از خدایى كه بازگشت تو به سوى اوست، هراسى ندارى؟! من فرزند كسى هستم كه تو بهتر مى دانى! آیا تو این گروه را رها نمى‌كنى تا با ما باشى؟ و این موجب نزدیكى تو به خداست.

عمربن سعد گفت: اگر از این گروه جدا شوم مى ترسم كه خانه ام را خراب كنند!

امام حسین فرمود: من براى تو خانه‌ات را مى سازم.

عمربن سعد گفت: من بیمناكم كه املاكم را از من بگیرند!

امام فرمود: من بهتز از آن به تو خواهم داد، از اموالى كه در حجاز دارم. و به نقل دیگرى امام فرمود كه: من «بغیبغه» را به تو خواهم داد، و آن مزرعه بسیار بزرگى بود كه نخل‌هاى زیاد و زراعت كثیرى داشت و معاویه حاضر شد آن را به یك میلیون دینار خریدارى كند ولى امام آن را به او نفروخت.

عمربن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناكم و مى ترسم كه آنها را از دم شمشیر بگذراند!

امام حسین علیه السلام هنگامى كه مشاهده كرد عمربن سعد از تصمیم خود باز نمى‌گردد، از جاى برخاست در حالى كه مى فرمود: تو را چه مى شود ؟! خداوند جان تو را به زودى در بسترت بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد، به خدا سوگند من مى دانم از گندم عراق جز به مقدارى اندك نخورى!

عمربن سعد با تمسخر گفت: جو، ما را بس است!!(60)

و برخى نوشته اند كه: امام حسین علیه السلام به او فرمود: مرا مى كشى و گمان مى كنى كه عبیدالله ولایت رى و گرگان را به تو خواهد داد؟! به خدا سوگند كه گواراى تو نخواهد بود، و این عهدى است كه با من بسته شده است، و تو هرگز به این آرزوى دیرینه خود نخواهى رسید! پس هر كارى كه مى توانى انجام ده كه بعد از من روى شادى را در دنیا و آخرت نخواهى دید، و مى بینم كه سر تو را در كوفه بر سر نى مى گردانند! و كودكان سر تو را هدف قرار داده و به طرف او سنگ پرتاب مى كنند.(61)

نامه عمربن سعد به عبیدالله: بعد از این ملاقات، عمربن سعد به لشكرگاه خود باز گشت و به عبیدالله بن زیاد طى نامه اى نوشت: خدا آتش فتنه را بنشانید و مردم را بر یك سخن و رأى متحد كرد! این حسین است كه مى گوید یا به همان مكان كه از آنجا آمده، بازگردد، یا به یكى از مرزهاى كشور اسلامى برود و همانند یكى از مسلمانان زندگى كند، و یا این كه به شام رفته تا هر چه یزید خواهد درباره او انجام دهد!! و خشنودى و صلاح امت در همین است! (62)

امام علیه السلام به حضرت عباس بن على فرمود: اگر مى توانى آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداى خود راز و نیاز كنیم و به درگاهش نماز بگزاریم. خداى متعال مى داند كه من به خاطر او نماز و تلاوت كتاب او (قرآن) را دوست دارم.

افترأ و بهتان: عقبة بن سمعان(63) مى گوید: من با امام حسین از مدینه تا مكه و از مكه تا عراق همراه بودم و تا لحظه اى كه آن حضرت شهید شد، از او جدا نشدم، آن بزرگوار نه در مدینه و نه در مكه و نه در میان راه و نه در عراق و نه در برابر سپاهیان دشمن، تا لحظه شهادت سخنى نگفت مگر این كه من آن را شنیدم، به خدا سوگند آنچه را كه مردم مى گویند و گمان دارند كه او گفته است كه: بگذارید من دستم را در دست یزید بگذارم، یا مرا به سر حدى از سر حدات اسلامى بفرستید، چنین سخنى نفرمود! فقط مى گفت: بگذارید من در این زمین پهناور بروم تا ببینم امر مردم به كجا پایان مى پذیرد.(64) و (65)

برخى نوشته اند كه: عمربن سعد، كسى را نزد عبیدالله فرستاد و این پیام را بدو رسانید كه: اگر یكى از مردم دیلم (كنایه از مردم بیگانه) این مطالب را از تو خواهد و تو آنها را نپذیرى، درباره او ستم روا داشته اى.(66)

پاسخ عبیدالله: چون عبیدالله نامه عمربن سعد را در نزد یاران خود قرائت كرد گفت: ابن سعد در صدد چاره‌جویى و دلسوزى براى خویشان خود است.

در این هنگام، شمربن ذى الجوشن از جاى برخاست و گفت: آیا این رفتار را از عمربن سعد مى پذیرى؟ حسین به سرزمین تو و در كنار تو آمده است، به خدا سوگند كه اگر او از این منطقه كوچ كند و با تو بیعت نكند، روز به روز نیر ومندتر گشته و تو از دستگیرى او عاجز خواهى شد، این را از او مپذیر كه شكست تو در آن است! اگر او و یارانش بر فرمان تو گردن نهند انگاه تو در عقوبت و یا عفو آنان مختار خواهى بود.

ابن زیاد گفت: نیكو رأیى است و رأى من نیز بر همین است. اى شمر! نامه مرا نزد عمربن سعد ببر تا بر حسین و یارانش عرضه كند، اگر از قبول حكم من سرباز زدند با آنها بجنگد، و اگر عمربن سعد حاضر به جنگ با آنها نشد تو امیر لشكر باش و گردن عمربن سعد را بزن و نزد من بفرست!(67)

تهدید به عزل: سپس نامه اى به عمربن سعد نوشت كه: من تو را به سوى حسین نفرستادم كه از او دفع شر كنى! و كار به درازا كشانى! و به او امید سلامت و رهایى و زندگى دهى و عذر او را موجه قلمداد كرده و شفیع او گردى! اگر حسین و اصحابش بر حكم من سر فرود آورده و تسلیم مى شوند آنان را نزد من بفرست، و اگر از قبول حكم من خوددارى كردند با سپاهیان خود بر آنان بتاز و آنان را از دم شمشیر بگذران و بند از بند آنان جدا كن كه مستحق آنند! و چون حسین را كشتى، پیكر او را در زیر سم اسباب لگدكوب كن كه او قاطع رحم و ستمكار است! و نمى‌پندارم كه پس از مرگ او این عمل (لگدكوب كردن) به او زیانى برساند ولى سخنى است كه گفته ام و باید انجام شود!! پس اگر فرمان ما را اطاعت كردى تو را پاداش دهم، و اگر از فرمان من سرباز زدى از لشكر ما كناره‌گیر و مسؤلیت آنها را به شمربن ذى الجوشن واگذار كه ما فرمان خویش را به او داده ایم، والسلام.(68)

 

* روز نهم محرم (تاسوعا)

شمر نامه را از عبیدالله بن زیاد گرفته و از نخلیه كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود به شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم الحرام وارد كربلا شد(69) و نامه عبیدالله را براى عمربن سعد قرائت كرد.

ابن سعد به شمر گفت: واى بر تو! خدا خانه‌ات را خراب كند، چه پیام زشت و ننگینى براى من آورده اى! به خدا سوگند كه تو عبیدالله را از قبول آنچه من براى او نوشته بودم باز داشتى و كار را خراب كردى، من امیدوار بودم كه این كار به صلح تمام شود، به خدا سوگند حسین تسلیم نخواهد شد زیرا روح پدرش در كالبد اوست.

شمر به او گفت: بگو بدانم چه خواهى كرد؟! آیا فرمان امیر را اطاعت كرده و با دشمنش خواهى جنگید و یا كناره خواهى گرفت و من مسؤلیت لشكر را به عهده خواهم داشت؟

عمربن سعد گفت: امیرى لشكر را به تو واگذار نمى‌كنم و در تو این شایستگى را نمى‌بینم، و من خود این كار را به پایان مى رسانم، تو امیر پیاده نظام باش.

و بالاخره عمربن سعد شامگاه روز پنجشنبه نهم محرم الحرام خود را براى جنگ آماده كرد.(70)

شمر نامه را از عبیدالله بن زیاد گرفته و از نخلیه كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود به شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم الحرام وارد كربلا شد و نامه عبیدالله را براى عمربن سعد قرائت كرد.

ابن سعد به شمر گفت: واى بر تو! خدا خانه‌ات را خراب كند، چه پیام زشت و ننگینى براى من آورده اى! به خدا سوگند كه تو عبیدالله را از قبول آنچه من براى او نوشته بودم باز داشتى و كار را خراب كردى، من امیدوار بودم كه این كار به صلح تمام شود، به خدا سوگند حسین تسلیم نخواهد شد زیرا روح پدرش در كالبد اوست.

امام صادق علیه السلام فرمود: تاسوعا روزى است كه در آن روز امام حسین و اصحابش را محاصره كردند و لشكر كوفه و شام در اطراف او حلقه زده و ابن مرجانه و عمربن سعد به جهت كثرت لشكر و سپاه، اظهار شادمانى و مسرت مى كردند، و در این روز حسین را تنها غریب یافتند و دانستند كه دیگر یاورى به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند كرد، سپس امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم فداى آن كسى كه او را غریب و تنها گذاشته و در تضعیف او كوشیدند.(71)

امان نامه: چون شمر، نامه را از عبیدالله گرفت تا در كربلا به ابن سعد ابلاغ كند، او و عبدالله بن ابى المحل (كه ام البنین عمه او بود) به عبیدالله گفتند: اى امیر! خواهرزادگان ما همراه با حسین‌اند، اگر صلاح مى بینى نامه امانى براى آنها بنویس! عبیدالله پیشنهاد آنها را پذیرفت و به كاتب خود فرمان داد تا امان نامه اى براى آنها بنویسد.

رد امان نامه: عبدالله بن ابى المحل امان نامه را به وسیله غلام خود – كزمان(72) - به كربلا فرستاد، و او پس از ورود به كربلا متن امان نامه را براى فرزندان ام البنین قرائت كرد و گفت: این امان نامه اى است كه عبدالله بن ابى المحل كه از بستگان شماست فرستاده است؛ آنها در پاسخ كزمان گفتند: سلام ما را به او برسان و بگو: ما را حاجتى به امان نامه تو نیست، امان خدا بهتر از امان عبیدالله پسر سمیه است.(73)

همچنین شمر به نزدیكى خیام امام آمد و عباس و عبدالله و جعفر و عثمان علیه السلام فرزندان على بن ابى طالب علیه السلام (كه مادرشان ام البنین است) را صدا زد، آنها بیرون آمدند، شمر به آنها گفت: براى شما از عبیدالله امان گرفته ام!، و آنها متفقا گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!!(74)

اعلان جنگ: پس از رد امان نامه، عمربن سعد فریاد زد كه: اى لشكر خدا! سوار شوید و شاد باشید كه به بهشت مى روید!! و سواره نظام لشكر بعد از نماز عصر عازم جنگ شد.

در این هنگام امام حسین علیه السلام در جلوى خیمه خویش نشسته و به شمشیر خود تكیه داده و سر بر زانو نهاده بود، زینب كبرى شیون كنان به نزد برادر آمد و گفت: اى برادر! این فریاد و هیاهو را نمى‌شنوى كه هر لحظه به ما نزدیك‌تر مى شود؟!

امام حسین علیه السلام سر برداشت و فرمود: خواهرم! رسول خدا را همین حال در خواب دیدم، به من فرمود: تو به نزد ما مى آیى.

زینب از شنیدن این سخنان چنان بیتاب شد كه بى اختیار محكم به صورت خود زد و بناى بیقرارى نهاد.

امام گفت: اى خواهر! چاى شیون نیست، خاموش باش، خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند.

در این اثناء حضرت عباس بن على آمد و به امام علیه السلام عرض كرد: اى برادر! این سپاه دشمن است كه تا نزدیكى خیمه ها آمده است!

امام در حالى كه بر مى خاست فرمود: اى عباس! جانم فداى تو باد! بر اسب خود سوار شو(75) و از آنها بپرس: مگر چه روى داده؟ و براى چه به اینجا آمده اند؟!

حضرت عباس علیه السلام با بیست سوار كه زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر از جلمه آنان بودند، نزد سپاه دشمن آمده و پرسید: چه رخ داده و چه مى خواهید؟!

گفتند: فرمان امیر است كه به شما بگوییم یا حكم او را بپذیرید و یا آماده كارزار شوید!

عباس علیه السلام گفت: از جاى خود حركت نكنید و شتاب به خرج ندهید تا نزد ابى عبدالله رفته و پیام شما را به او عرض كنم. آنها پذیرفتند و عباس بن على علیه السلام به تنهایى نزد امام حسین علیه السلام رفت و ماجرا را به عرض امام رسانید، و این در حالى بود كه بیست تن همراهان او سپاه عمر بن سعد را نصیحت مى كردند و آنان را از جنگ با حسین بر حذر مى داشتند و در ضمن از پیشروى آنها به طرف خیمه ها جلوگیرى مى كردند.(76)

سخنان حبیب بن مظاهر و زهیر: حبیب بن مظاهر به زهیر بن قین گفت: با این گروه سخن باید گفت، خواهى تو و اگر خواهى من.

زهیر گفت: تو به نصیحت این قوم آغاز سخن كن.

حبیب رو به سپاه دشمن كرده و گفت: بدانید كه شما بد جماعتى هستید، همان گروهى كه نزد خدا در قیامت حاضر شوند در حالى كه فرزندان رسول خدا و عترت و اهل‌بیت او را كشته باشند.

عزرة بن قیس گفت: اى حبیب! تو هر چه خواهى و هر چه مى توانى خودستائى كن!

زهیر گفت: اى عزره! خداى عزوجل اهل‌بیت را از هر پلیدى دور نموده و آنها را پاك و منزه داشته است، از خدا بترس كه من خیر خواه توام، تو را به خدا از آن گروه مباش كه یارى گمراهان كنند و به خاطر خشنودى آنان، نفوسى را كه طیب و طاهرند، بكشند.(77)

عزره گفت: اى زهیر! تو از شیعیان این خاندان نبوده بلكه عثمانى هستى.

زهیر گفت: آیا در اینجا بودنم به تو نمى‌گوید كه من پیرو این خاندانم؟! به خدا سوگند كه نامه اى براى او ننوشتم و قاصدى را نزد او نفرستادم و وعده یارى هم به او ندادم، بلكه او را در بین راه دیدار نمودم و هنگامى كه او را دیدم، رسول خدا و منزلت امام حسین علیه السلام نزد او را به یاد آوردم، چون دانستم كه دشمن بر او رحم نخواهد كرد، تصمیم به یارى او گرفتم تا جان خود را فداى او كنم، باشد كه حقوق خدا و پیامبر او را كه شما نادیده گرفته اید، حفظ كرده باشم.(78)

امام علیه السلام به حضرت عباس بن على فرمود: اگر مى توانى آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداى خود راز و نیاز كنیم و به درگاهش نماز بگزاریم.(79) خداى متعال مى داند كه من به خاطر او نماز و تلاوت كتاب او (قرآن) را دوست دارم.(80)

پی‌نوشت‌ها:

1- كربلا: موضعى است كه حسین بن على در آن كشته شد و نزدیك كوفه در طرف بیابان قرار گرفته و در كنار فرات است. (مراصد الاطلاع 3/1154).

2- الامام الحسین و اصحابه 194 / البد و التاریخ (ص)/10.

3- الامام الحسین و اصحابه 197.

4- الملهوف 35.

5- الامام الحسین و اصحابه 198/ و در اثبات الهداة 2/586. این عبارت نیز ذكر شده است: «هیهنا و الله محرشنا و منشرنا».

6- كشف الغمه 2/47.

7- كشف الغمه 2/47.

8- «اللهم انا عترة نبیك محمد قد اخرجنا و طردنا و ازعجنا عن حرم جدنا و تعدت بنو امیه علینا، اللهم فخذ لنا بحقنا و انصرنا على القوم الظالمین.»

9- مقتل الحسین مقرم 193.

10- وقایع الایام خیابانى 171.

11- بحار الانوار 44/383 و 75/116، به نقل از تحف العقول.

12- این بیانات كه در اینجا به صورت نامه امام علیه السلام آورده شد، در صفحات قبل به صورت خطبه امام علیه السلام هنگام ملاقات با حر و سپاهیانش آمده است و شاید هر دو مورد صحیح باشد، در اثناى راه به صورت خطبه، و در كربلا به صورت نامه براى اشراف كوفه.

13- در سابق گذشت كه امام علیه السلام در منزل حاجر از بطن الرمة قیس بن مسهر را فرستاده و از این نقل چنین استفاده مى شود كه آن حضرت قیس را از كربلا اعزام كرده است، و احتمال دارد كه عبدالله بن یقطر را از منزل حاجر و قیس بن مسهر صیداوى را از كربلا به كوفه اعزام داشته اند.

14- اللهم اجعل لنا و لشیعتنا عندك منزلا كریما و اجمع بیننا و بینهم فى مستقر من رحمتك انك على كل شئ قدیر.

15- بحار الانوار 44/381.

16- طبرى ایراد این خطبه را به وسیله امام در ذى حسم ذكر كرده، و برخى آن را پس از ورود به زمین كربلا از آن حضرت نقل كرده اند.

17- بریر بن خضیر از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام و از شیوخ قرأ در مسجد كوفه و از تابعین بوده است؛ در زهد و طاعت، شهره بود، و در میان قبیله همدان شرف و منزلت والایى داشت. (وسیله الدارین 106).

18- الملهوف 32.

19- مقتل الحسین مقرم 194.

20- دستبى، اصل آن دشت بى، منطقه وسیعى است بین رى و همدان؛ و عموم، آن را دشتابى مى گویند. (الامام الحسین و اصحابه 222).

-21 «حمام اعین» نام موضعى است در كوفه منسوب به «اعین» مولاى سعد بن ابى وقاص. (مراصد الاطلاع 1/423).

22- «آیا حكومت رى را رها كنم و حال آن كه آرزوى من است؟ یا باز گردم و با كشتن حسین خود را در معرض مذمت و شماتت خلق خدا قرار دهم؟ در كشتن حسین آتشى است كه نمى‌توان از آن گریخت، و حكومت رى هم نور چشم من است!»

23- مقتل الحسین مقرم 197.

24- تاریخ طبرى 5/409.

25- ارشاد شیخ مفید 2/84.

26- طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسین 69.

27- الامام الحسین و اصحابه 222.

28- مجمع البحرین 5/461. لغة كربل.

29- تاریخ طبرى 5/410.

30- «اكنون كه در چنگ ما گرفتار شده، امید نجات دارد! ولى حالا وقت فرار نیست!!».

31- تاریخ طبرى 5/411.

32- بحار الانوار 44/385.

33- الاخبار الطوال 253.

34- «نخلیه» محلى است درنزدیكى كوفه در سمت شام كه لشكر درآنجا اجتماع مى كردند تا براى جنگ بیرون روند.

35- انساب الاشراف 3/178.

36- انساب الاشراف 3/180.

37- مرحوم خیابانى در «وقایع الایام» جریان منبر رفتن عبیدالله بن زیاد را در كوفه و تحریض مردم به مشاركت در جنگ با امام حسین علیه السلام را از وقایع روز چهارم محرم ذكر كرده است.

38- از این نقل چنین استفاده مى شود كه در جنگ با امام علیه السلام مردم شام هم شركت داشتند.

39- الاخبار الطوال 254.

40- بحار الانوار 44/386.

41- شبث بن ربعى (به فتح شین و بأ و كسر رأ) گویا پیامبر را درك كرده و مؤذن سجاح (كه ادعاى نبوت كرد) بود، سپس به اسلام باز گشت و در صفین از حضرت على علیه السلام جدا شد و به خوارج پیوست و بعد از آن توبه كرد، و بالاخره از قتله امام حسین علیه السلام گردید. مدائنى گفته: او متولى سپاهیان شام در كوفه بود. و عجلى گفته: شبث بن ربعى از جمله كسانى كه بر قتل على علیه السلام كمك كرده است و او از جمله كسانى است كه براى امام حسین علیه السلام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت نموده است. (وسیلة الدارین 89).

42- و اذا لقواالذین آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزئون) (سوره بقره: 14).

43- عوالم العلوم 17/237.

44- نام پلى است كه مردم كوفه براى رفتن به كربلا از آن عبور مى كردند.

45- مقتل الحسین مقرم 199.

46- الامام الحسین و اصحابه 230 / مقتل الحسین مقرم 201.

47- مفضل بن عمر از امام صادق علیه السلام نقل كرده است كه فرمود: حسین بن على علیه السلام بر برادرش امام حسن علیه السلام وارد شد و چون بر او نظر نمود گریست، امام حسن علیه السلام از علت گریه سؤال كرد، امام حسین علیه السلام فرمود: براى مصائبى كه بر تو وارد مى شود گریه مى كنم. امام حسن علیه السلام فرمود: مرا به وسیله سم شهید خواهند كرد ولى روزى همانند روز تو نیست اى ابا عبدالله، سى هزار مرد كه ادعا دارند از امت پیامبرند و خود را به اسلام منسوب مى كنند بر كشتن و ریختن خون تو اجتماع كنند، حرمت تو را هتك و زنان و فرزندان تو را اسیر و اموالت را غارت كنند، در آن هنگام خداوند لعنت خود را بر بنى امیه نازل كند و آسمان خون ببارد و هر چیز حتى و حوش و ماهیها بر تو بگریند. (الملهوف 11).

48- بحار الانوار 44/387.

49- حیاة الامام الحسین 3/118.

50- كامل الزیارات 75.

51- «به تحقیق كه این گروه آگاهند در هنگامى كه آماده پیكار شوند و هنگامى كه سواران از سنگینى و شدت امر بهراسند كه من رزمنده اى شجاع و دلاورم گویا همانند شیر بیشه مى باشم».

52- بحار الانوار 44/386.

53- انساب الاشراف 3/180.

54- ارشاد شیخ مفید 2/86.

55- مرحوم خیابانى در «وقایع الایام» جریان حفر چاه را در پشت خیام از وقایع روز هشتم محرم ذكر كرده است. (وقایع الایام 275).

56- مقتل الحسین خوارزمى 1/244.

57- كشف الغمة2/47.

58- مقاتل الطالبیین 117.

59- نفس المهموم 219.

60- بحار الانوار 44/388.

61- سفینة البحار 2/270، كلمه عمر.

62- ارشاد شیخ مفید 2/82.

63- عقبة بن سمعان غلام رباب همسر امام حسین علیه السلام است، در روز عاشورا لشكریان ابن سعد او را گرفته و نزد عمر بن سعد آوردند،، و او چون دانست كه عقبه غلام است، امر كرد او را آزاد نمایند؛ و برخى از حوادث كربلا همانند این جریان، از او نقل شده است.

64- تاریخ طبرى 5/413/ كامل ابن اثیر 4/54.

65- با توجه به این روایت به این نتیجه مى رسیم كه نامه عمر بن سعد افترأ است به آن بزرگوار، و عمر بن سعد با این انگیزه این دروغ را به امام نسبت داده كه شاید عبیدالله پذیرفته و جنگ واقع نشود.

66- مقاتل الطالبیین 114.

67- و در خبر دیگرى آمده است: عبیدالله بن زیاد مردى به نام حویرةبن یزید تمیمى را خواند و به او گفت: نامه مرا نزد عمر بن سعد ببر، پس اگر او همان ساعت اقدام به جنگ نمود پس همان مطلوب ماست، و اگر اقدام نكرد او را گرفته و در بند كن و شهر بن حوشب را بخوان و او را امیر لشكر و سپاه گردان. (مقتل الحسین خوارزمى 1/245).

68- اعلام الورى 233.

69- الامام الحسین و اصحابه 249.

70- ارشاد شیخ مفید 2/89.

71- سفینة البحار 2/123، كلمه تسع.

72- خوارزمى نام این غلام را «عرفان» ذكر كرده است. (مقتل الحسین خوارزمى 1/245).

73- كامل اثیر 4/56.

74- انساب الاشراف 3/184.

75- «اركب بنفسى انت» این تعبیر امام حسین علیه السلام نسبت به برادرش عباس «بنفسى انت» در خور دقت است و حكایت مى كند از موقعیت و مرتبه بلندى كه آن بزرگوار نزد امام علیه السلام دارد.

76- ارشاد شیخ مفید 2/89.

77- نفس المهموم 226.

78- انساب الاشراف 3/184.

79- اعلام الورى 234.

80- الملهوف 38.

منبع:كتاب قصّه كربلا- به ضمیمه قصّه انتقام ،(على نظرى منفرد)

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی